گفت و گو با استیون اسپیلبرگ و پیتر جکسن درباره ماجراهای تن تن
پیوند با کودک درون
ویل لاورنس
ترجمه: وحیداله موسوی
وقتی استیون اسپیلبرگ برای اولین بار دید که ایندیانا جونز او تا حدودی با تن تن هرژه قابل قیاس است، هر چند در جایگاهی پایینتر، چرخها به حرکت افتاد تا تن تن بر پرده بزرگ بیاید، اما او نمیدانست که 30 سال طول میکشد تا به نتیجه برسد.
نکته اینکه آشنایی استیون اسپیلبرگ با تنتن، این خبرنگار جوانی که هرژه هنرمند بلژیکی آفرید، از طریق زبان فرانسه بود. در سال 1981، مهاجمان صندوقچه گمشده اکران شده بود و این فیلمساز تحسین شده، مشتاقانه نشریات را برای یافتن نقدهای مربوط به فیلمش زیر و رو میکرد. یکی از این نقدها را یک منتقد مهم فرانسوی نوشته بود و با اینکه اسپیلبرگ زبان آن را نمیفهمید، مسحور کلمهای شد که مدام تکرار شده بود: تنتن. فیلمساز ترتیبی داد تا این نوشته به انگلیسی ترجمه شود، و کشف او فقط بر آتش این اشتیاق افزود.
اسپیلبرگ مصاحبه را اینگونه شروع میکند: «نویسنده یادداشت، نوشته بود که من قطعا یکی از طرفداران هرژه بودهام، چون شباهت بسیار زیادی بین این دو دنیا وجود داشت. فیلم من را با ماجراهای هرژه قیاس کرده بود اما اولین بار بود که اسم هرژه به گوشم میخورد. بیدرنگ به دستیارم گفتم تا کتابی از او به زبان فرانسه برایم پیدا کند و عاشق داستانگویی آن شدم. همه چیز را میفهمیدم، حتی با اینکه نمیتوانستم به زبان فرانسه بخوانم. بعد با سرعت به خواندن تمام کتابهایی از او پرداختم که به انگلیسی منتشر شده بود و کاملا به هیجان آمدم. آن وقت بود که به شباهتهایش با ایندیانا جونز پی بردم، و به خودم گفتم چه فیلمهای شگفتانگیزی میتوان از این داستانهای تنتن ساخت.»
داستان های تنتن با تلویزیون غریبه نیستند- دو مجموعه پویانمایی شده تلویزیونی بسیار دوستداشتنی از آنها وجود دارد، ماجراهای تنتن هرژه، تولید شده در بِِلویژن، که از سال 1958 تا 1962 در 104 اپیزود 5 دقیقهای بر آنتن رفت، و دیگری ماجراهای تنتن، که نخستین بار در سال 1991 ظاهر، و در 39 اپیزود یک ساعته برای سه فصل تولید شد. و اکنون نیز با به پایان رسیدن مجموعه فیلمهای ایندیانا جونزِ اسپیلبرگ، تنتن میتواند جای ماجراهای ایندی را بر پرده بزرگ بگیرد.
ایندی یک مرد است و تنتن فقط یک پسر جوان، اما هر دو با اصولی مشابه برانگیخته میشوند: عدالت، شرافت و گاهی مواقع، نوعی عملگرایی مبهوتکننده. هر دو در یک دوران پرماجرا زندگی میکنند و نخستین ماجراهای آنان در آخرین قرن از سالهای پیش از جنگ آغاز می شود. مزیت تنتن بر ایندی، به شکلی بدیهی، همان عمر طولانی بالقوه اوست. در فیلم جدید اسپیلبرگ بر پرده بزرگ با عنوان «ماجراهای تن تن: اسرار اسب شاخدار»، نقش این خبرنگار جوان را جیمی بِل ایفا و بیلی الیوت نیز حرکات موشن کپچر او را بازی میکند، هرچند به دلیل اینکه بازیهای او و سایر هنرپیشهها از طریق موشن کپچر ضبط و به انیمیشن سه بعدی تبدیل شده، شخصیتها میتوانند تا ابد سن و سال غیرقابل تغییری داشته باشند.
هرژه 23 کتاب مصور نوشت. چالش اسپیلبرگ این بود که چگونه این ماجراها را به کشور خود منتقل کند، جایی که این شخصیت از شهرت کمتری برخوردار بود. بدون تردید شباهتهای آن با ایندیانا جونز این انتقال را آسان میکرد. اسپیلبرگ میگوید «برای من عمق این شخصیت از قلب طراح و نویسنده نشات میگرفت. و تنتن یک کاشف جوان و یکدنده، خبرنگاری جستجوگر است که دغدغهاش پرده برداشتن از یک معماست. این دغدغهای است که مدتها پیش از خواندن کتابهای تنتن من را برانگیخته بود. هرچند از وقتی این کتاب ها را خواندهام، همواره به تحسین این ویژگیهایش پرداختهام، ویژگیهایی مانند اینکه چگونه هیچ چیز جلودار او نیست و نیز رابطه جالب او با نامحتملترین همکاری که میتوان تصور کرد، یعنی کاپیتان هادوک.»
با بازی آندره سرکیس متخصص اجرای موشن کپچر، شخصیت کاپیتان هادوک بر پرده شکل میگیرد که در قطب مخالف با تنتن قرار دارد: یکی بسیار موفق و دیگری آدمی ناموفق و خود ویرانگر است. اما این دو با هم یک تیم دو نفره درجه یک را شکل میدهند.
اسپیلبرگ در ادامه میگوید «توانستیم این کار را با کسب اجازه از بازماندگان هرژه انجام دهیم و چندین داستان را با هم ترکیب کنیم.» اسپیلبرگ با استفاده از کتابهای اسرار اسب شاخدار، گنجهای راکام و خرچنگ پنجه طلایی، داستان خود را روایت میکند، و کتاب دوم زمینهای برای آشنایی تنتن با هادوک فراهم میکند. «مهمترین نکته همان چفت و بست درست نوشتههاست. من بیش از 25 سال پیش کار را بر روی این فیلم آغاز کردم و واقعا با فیلمنامهها کلنجار رفتیم. ما سرانجام به برکت وجود نویسندگانی مانند ادگار رایت، جو کُرنیش و استفان موفات و بدون تردید به برکت وجود پیتر جکسن آن را راست و ریس کردیم.
در واقع جکسن نقشی کلیدی در آمدن تنتن به سینما ایفا کرد، او همراه با اسپیلبرگ و کتی کندی، همکار تهیهکننده اسپیلبرگ، تهیه این اثر را به عهده داشت. همچنین در صورت توفیق این فیلم در گیشه، به کارگردانی قسمت دوم آن خواهد پرداخت. اگر هر دو فیلم با توفیق مواجه شوند، او و اسپیلبرگ قسمت سوم را با هم کارگردانی خواهند کرد.
اسپیلبرگ درباره رابطهاش با این کارگردان زاده نیوزیلند میگوید «پیتر و من، مانند دو رمزشکن که روی رمز انیگما (اشاره به ماجرای شکستن رمز پیامهای نازیها در جنگ جهانی دوم-م.) کار کنند، سعی کردیم با همفکری از پس این فیلم بربیاییم. همین که دریافتم هر دوی ما دانشمندانی در یک آزمایشگاه هستیم که با همفکری داریم تلاش میکنیم کار پیش برود، دیگر من و تویی وجود نداشت. اتفاقاً هر دوی ما طرفدار دو آتشه تنتن بودیم که سعی میکردیم این فیلم را به گونهای به شما ارائه کنیم که خوشتان بیاید.»
علاقه جکسن به تنتن به مدتها پیشتر از شروع علاقه اسپیلبرگ باز میگردد. کارگردان ارباب حلقهها گذشتهها را به یاد میآورد «رابطه من با تنتن و استیون جالب توجه است زیرا وقتی فیلمساز جوانی در دهه 1980 بودم، خوانده بودم که چگونه استیون میخواست نسخهای سینمایی از تنتن بسازد. من یکی از طرفداران پر و پا قرص تنتن بودم که سالها برای دیدن فیلم استیون منتظر ماندهام.»
وقتی اسپیلبرگ داشت امکان ساختن فیلمی مبتنی بر کنش زنده را بررسی میکرد، به سراغ جکسن رفت. این فراشد مستلزم یک نسخه رایانهساز از میلو، سگ و رفیق مورد اطمینان تنتن بود، و اسپیلبرگ از شرکت جکسن، وتا دیجیتال، خواست تا نسخهای از آن تهیه کند. جکسن به یاد میآورد که «سپس یک روز به من تلفن میزند و میگوید میداند من چقدر طرفدار تنتن هستم و دعوتم میکند تا این فیلم را با او بسازم. این یک روش خیلی غیرعادی برای وارد شدن به یک پروژه است.»
همین که جکسن وارد شد، دو فیلمساز به سرعت از ایده فیلم مبتنی بر کنش زنده دست کشیدند و به جای آن نگاهشان را به استفاده از بازی موشن کپچر معطوف کردند، تکنیکی که جکسن به یمن اجرای سِرکیس در نقش شخصیت گالوم در ارباب حلقهها و نیز در کینگ کنگ از آن بهره برده بود. اسپیلبرگ میگوید «پیتر و من درباره نسخهای از تنتن مبتنی بر کنش زنده بحث کردیم اما به این نتیجه رسیدیم که مهمترین نکته، احترام به هرژه و تا آن جا که امکان دارد نزدیک شدن به آن چهرهها و شخصیتها و ذائقههاست.»
او میافزاید «هر تکتصویر قاب شده او، یک داستان سینمایی را روایت میکند. در هر ژست و کنش، انرژی ملموسی وجود دارد، و گویی سعی کرده تا 24 فریم سینمایی را در یک تکفریم فشرده کند، و موفق هم شده است. فکر میکنم که این نبوغ هرژه را میرساند. هر یک از داستانهای او جوهره یک فیلم را در خود دارد، و حال میتوانیم حق مطلب را نسبت به آن ادا کنیم.»
در واقع با خواندن اثری از هرژه، نه تنها ایندی بلکه آلفرد هیچکاک و آن شخصیتهای سخت و چغر بسیاری از فیلمهای نوآر نیز در ذهن آدم تداعی می شود. عالم تنتن، عالمی پرآب و تاب و مملو از فریبندگی مسمومکننده شهرها در شب است، و در عین حال تحت الشعاع تصاویری از آدمهای شرور و آدمکشان است که هر گوشه و کنار در کمین نشسته اند.
کارگردان در سال 1983، اولین کتاب هرژه را برگزید و قرار شد در ملاقاتی با هرژه درباره یک اقتباس سینمایی به بحث و تبادل نظر بنشیند. نویسنده و طراح چند هفته پیش از این ملاقات فوت کرد اما بازمانده او، همسرش فانی، کاملا اسپیلبرگ را می شناخت. گویا هرژه به همسرش فانی گفته بوده که تنتن اسپیلبرگ «بدون تردید اثری متفاوت خواهد شد، اما تنتن خوبی از کار درخواهد آمد.»
تنتن شناسان با چشمانی تیزبین به تماشای این فیلم خواهند نشست، اما بیشتر آنان خیالشان از بابت اینکه قهرمان محبوبشان در دستان آدم های نااهلی گرفتار نشده است، آسوده خواهد شد. وقتی حرف از ماجراجویی با چشمان گرد و بهت زده به میان می آید، باید گفت که اسپیلبرگ و جکسن هنوز نیز با کودکان درونشان پیوند دارند.
جکسن میگوید «به نوعی ساخت این فیلم چندان متفاوت با دوران کودکیتان نیست، زمانی که شب ها در تخت خود دراز می کشیدید و داستان هایی را تصور می کردید، یا در حیاط با اسباب بازی هایتان بازی می کردید. شما فقط از تصور اینکه آن درام ها و داستان ها را بگیرید و توی فیلم بگذارید به هیجان می آیید. همچنین کشف کردم که وقتی استیون به سر صحنه می آید گویی اولین باری است که تا به حال سر صحنه فیلمی حضور داشته است. او کودکانه است. منظورم بُعد مثبت قضیه است، نوعی شور و هیجان که او با خود به همراه می آورد، نوعی اشتیاق که من آن را بسیار روحیه بخش می دانم و ما به آن نیاز داشتیم. استیون و من پنج- شش سال صرف ساختن این فیلم کرده ایم و واقعا کار چالش برانگیزی بود.»
آنان از کمک گروهی مستعد و متنوع برخوردار بوده اند، گروهی عمدتا اهل بریتانیا که علاوه بر بل و سرِکیس، افرادی مانند دانیل کریگ در نقش راکام سرخ دزد دریایی، توبی جونز در نقش آریستیدس سیلک جیب بر، و سیمون پگ و نیک فراست در نقش های تامسن و تامپسن، کارآگاهانی دست و پا چلفتی را دربرمی گیرد.
این فیلم یکی دیگر از تجربه های دستاول اسپیلبرگ است. او خاطرنشان می کند: «دوست دارم در هر فرصتی که پیدا می کنم چیزهای نو را امتحان کنم، وقتی داشتم پارک ژوراسیک» را می ساختم، از اینکه با استفاده از تکنولوژی دیجیتال عالم دایناسورها را به تصویر بکشم، هیجانزده بودم. بر همین قیاس، من واقعا پیش از این، هرگز فیلمی پویانمایی شده را کارگردانی نکرده بودم اما احساس کردم که باید این فیلم را با استفاده از موشنکپچر بسازم. امیدوارم توانسته باشیم حق مطلب را درباره اثر هرژه ادا کرده باشیم.»
منبع: هرالدسکاتلند
روزنامه شرق ، شماره 1381، 8/8/90، صفحه 10، سینمای جهان
- ۰ نظر
- ۳۰ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۴۰