نگاهی به «پرتره سام پکینپا»
توضیحی دربارهی این یادداشت: سال 89 بود که مدتی برای خبرگزاری آرتنا (که تازه تاسیس شده بود) نیز مطالبی مینوشتم. از آنجا که هدفم بارگزاری همهی نوشتهها و ترجمههای جسته و گریختهام در این وبلاگ است، این مطلب قدیمی را بار دیگر ویرایشی کردهام و در وبلاگ گذاشتهام.
نوشته: وحیداله موسوی
«پرترهی سام پکینپا» یک فیلم بد دربارهی یک
کارگردان خوب است. فیلمی که بدلیل عدم انسجام و سطحینگری سازندگانش نمیتواند به
ژرفنای زندگی شخصی و حرفهای سام پکین پا وارد شود. دل بستن به مصاحبهشوندگانی که
خاطرات جسته گریختهای از سام پکین پا نقل میکنند، عدم استفاده نظاممند از
تصاویر آرشیوی، عدم وحدت و یک خط سیر رویی از ضعفهای مشهود این فیلم 78 دقیقهایاند.
در همان 15-20 دقیقه اول، دوران کودکی و خانواده و مرگ او از زبان خواهر، داماد و
... روایت و پرونده آن مختومه میشود، به سیاق یکی دیگر از آن داستانها و
ماجراهایی که در نشریات زرد به چاپ میرسد. سپس به زندگی کاری او پرداخته میشود:
خاطراتی از هنرپیشهها، تهیه کنندهها و دستیار او و... و تا پایان فیلم نیز همین
روند ادامه مییابد.
سطحی نگری و عدم برخورداری از دیدگاه محققانه در نزد سازندگان
فیلم موجب شده یک سوژهی خوب قربانی ندانمکاری شود. فیلم که تمام میشود،
تماشاگر در مییابد که نه تنها هیچ تصویر تازهای از سام پکینپا و آدمهای
نزدیک به او در ذهنش نقش نبسته، بلکه هیچ چیزی بر دانستههایش افزوده نشده است.
فیلم نمی تواند شخصیتی انسانی و ملموس از سوژه ترسیم کند. سام پکینپا مانند
بسیاری از همکاران خود (فورد، هاکس،...) فیلمسازی حسی بود، بدین معنا که روش
فیلمسازی او در مقابل روش فیلمسازی ریاضیوار و بدقت طراحی شدهی نسل بعدی
فیلمسازان در دههی 70 و بعدتر قرار میگیرد (فیلمسازانی نظیر اسپیلبرگ،
اسکورسیزی، لوکاس و ...) ولی متاسفانه سازندگان این فیلم نتوانستهاند به هیچ یک
از این دو روش دست یابند. فرم و محتوا هر یک ساز جداگانهای میزند، حتی نمیتوان
از یک صحنه به یاد ماندنی، از یک جمله به یاد ماندنی، از یک برش سینمایی، یک قطعه
موسیقی تداعیگر... که به شکل هوشمندانهای در خدمت روایت (کدام روایت؟!) قرار
گرفته باشد، یاد کرد.
خبرگزاری آرتنا، پنج شنبه 20 آبان 1389 - 20:41