وحیداله موسوی

وبلاگ وحیداله موسوی

وبلاگ وحیداله موسوی

یادداشت ها، مقاله ها، ترجمه ها

 

 دریافت

گفت‌وگو با برایان اِوِنسن به مناسبت انتشار رمان «انجمن اخوت ناقص‌العضوها»

 

 

از آن سوی خیابان محل زندگی ‌ام می‌ترسیدم

 

 

| بنفشه جعفری | 

 

 

 

برایان اِوِنسن (متولد ١٩٦٦، آمریکا) تاکنون سه‌بار جایزه اُ. هنری را از آن خود کرده، که یکی از آنها برای نخستین کتابش «زبان آلتمن» در‌سال ١٩٩٨بود. موفقیت «زبان آلتمن» تا آن‌جا بود که ژیل دلوز فیلسوف بزرگ فرانسوی درباره‌ این کتاب نوشت»: کتاب زبان آلتمن به‌دلیل شیوه‌ زبانی و سبک غیرمعمولی‌اش، و به‌دلیل خشونت و قدرت واژ‌‌گانش، آن‌چنان نظرم را جلب کرد، که ناگزیر به ستایش آن هستم.» اِوِنسن، بعد از موفقیت چشمگیر «زبان آلتمن»، توانست با انتشار «چاقوی لرزان»، جایزه‌ IHG برای بهترین مجموعه ‌داستان و «انجمن اُخوت ناقص‌العضوها» عنوان بهترین رمان وحشت‌سال ٢٠١٠ آمریکا و برترین کتابهای ٢٠١٠ نیویورک تایم اوت را از آن خود کند. همچنین «پرده‌ باز» دیگر کتاب وی نیز به مرحله‌ نهایی جایزه ادگار آلن پو و IHG رسید. «انجمن اخوت ناقص‌العضوها» به‌تازگی توسط وحیداله موسوی ترجمه و از سوی نشر «شورآفرین» منتشر شده، که بلافاصله بعد از انتشار، به چاپ دوم رسید. کتاب‌های دیگر این نویسنده  زبان آلتمن و پدر دروغ‌ها- که برگزیده‌ای است از بهترین داستان‌های کوتاه و بلند وی نیز توسط همین مترجم و ناشر در دست ترجمه و انتشار است. «انجمن اُخوت ناقص‌العضوها» رمانی است متشکل از دو رمانک به‌هم‌پیوسته :«انجمن اُخوت ناقص‌العضوها» و «آخرین روزها»؛ هر دو داستان یک خط مشترک دارد: با تمام‌شدن اولی، دیگری آغاز می‌شود، و ما درون نوعی کالبد داستانی جدید قرار می‌گیریم؛ کالبدی که تمام‌وکمال آدم را به یاد همان کتابی می‌اندازد که تازه تمام کرده‌ایم و از آن بیرون آمده‌ایم. شیوه‌ روایتگری با همان ژست‌های دقیقا مشابه انباشته شده؛ یعنی با همان لحن مینی‌مال و همان مقصود، تا نسخه‌ای از رمان کارآگاهی‌هارد بویل وارد عالم اِوِنسنی شود، که موقعیت‌ها، تمهیدات، و انتظارات مختص ژانرش را بتوان وارونه کرد، نادیده انگاشت، انکار کرد، و به جدی‌ترین شکل به سُخره گرفت. در داستان اول، آقای کلاین کارآگاه مخفی پلیس با فرقه‌ای به نام «ناقص‌العضوها» مواجه می‌شود: این انجمن شبه‌مذهبی معتقد است که دست خطاکار بشر باید قطع شود تا بدین‌گونه انسان بتواند به معنویت برسد. اعضای این انجمن معتقدند که با قطع‌کردن اعضای بیشتر بدن می‌توان به مقام بالاتر رسید. در داستان دوم، آقای کلاین از سوی رئیس فرقه‌ دیگری که منشعب از فرقه‌ اول است و «پال‌ها» نام دارد، دستور می‌گیرد که رئیس فرقه‌ اول را بکشد. «پال‌ها» درواقع شبیه به‌هم لباس می‌پوشند و موهای‌شان را زرد می‌کنند و همگی‌شان خود را پال می‌نامند. آنها یک دست بیشتر ندارند و خود را منشعب از فرقه‌ اول می‌دانند. آنچه می‌خوانید برگزیده‌ای است از گفت‌وگوی نشریات آمریکایی با برایان اونسن، این خالق عجیب‌ترین داستان‌های جهان.

١چه باعث شد شما رمان «انجمن اخوت ناقص‌العضوها» و دنباله آن را بنویسید؟ مطلبی را جایی خوانده بودید؟ یا فقط یک جرقه‌ ذهنی بود؟ آیا در شهر خودتان چنین آیین و مکتب فکری برای قطع عضو وجود دارد؟

 

 

فکر می‌کنم این ایده حاصل سال‌هاتفکر درباره‌ آیه‌ای از کتاب مقدس بود که در ابتدای رمان ذکر شده: «و اگر دست راستت تو را بلغزاند، قطعش کن و از خود دور انداز، زیرا تو را مفیدتر آن است که عضو بدن تو نابود شود، از آن‌که کل جسدت در دوزخ افکنده شود.» منظورم همان بخشی است که شما را تشویق می‌کند تا اعضای خطاکار بدنتان را قطع کنید. در ابتدا فکر می‌کنیم که این فقط چیزی در حد کلام و نماد است اما بعد به خودتان می‌گویید: «خب، درست است، اما اگر به معنای واقعی کلمه این کار را انجام بدهیم چه؟ آیا این می‌تواند اساس یک انجمن و کتب فکری قرار بگیرد؟» از همین جا است که همه چیز رنگ واقعیت به‌خود می‌گیرد. کاش چنان فرقه و مسلکی در شهر من وجود داشت. اما نبود. در آن سوی خیابان محل زندگی‌ام مردی بود که یک دست بیشتر نداشت و همیشه توجهم را جلب می‌کرد و از او می‌ترسیدم.

 

 

ضرب‌آهنگ هر دو داستان «انجمن اخوت ناقص‌العضوها» نسبتا سریع است، و این فقط به دلیل کوتاه بودن این رمان نیست. آیا ضرباهنگ سریع یکی از مشخصه‌های ژانر وحشت است؟ و یا این‌که فکر می‌کردید داستانی به شومی و تیرگیِ«انجمن اخوت ناقص العضوها»باید از ضرب‌آهنگ سریعی برای میخکوب کردن خواننده برخوردار باشد؟

 

 

بعید می‌دانم که این مختص داستان‌های وحشت باشد و واقعیت این‌که همواره شاهد تعداد زیادی از رمان‌های وحشت هستیم که به طرز زیبا و خارق‌العاده‌ای گسترش پیدا می‌کنند و شکل می‌گیرند. رمان‌هایی که آرام آرام جلو می‌روند و با این‌همه همچنان مو را بر تن آدم سیخ می‌کنند. مثلا، پیتر استروب و دان سیمونز هر دو چنان کاری انجام می‌دهند، آن‌هم به شکل بسیار جذاب و زیبایی. اما درست است، به نظر خودم چنان سرعتی برای «انجمن اخوت ناقص العضوها» ضرورت داشت. می‌خواستم فضایی نفسگیر خلق کنم و خواننده درست مانند کلاین پا در هوا شود.

 

 

٣با توجه به موفقیت نسبی فیلم‌های ترسناکی چون «اره»، «خوابگاه» و ظاهرا رواج دوباره‌ اخیر ژانر وحشت، به‌نظر می‌رسد که رمان شما تقریبا به مذاق خواننده‌ها و بیننده‌های دوستدار هیجان و وحشت خوش می‌آید. فکر می‌کنید چه عاملی ما را مجذوب وحشت می‌کند؟ فکر می‌کنید به خاطر وضع بهم ریخته و آشفته‌مان است، یا این فقط واکنشی به آن دوران از دست‌ رفته‌ای است که می‌توانستیم شاهد اعدام در ملاء عام و چنان چیزهایی باشیم؟

 

 

خوب، شاید ما حسابی به هم ریخته باشیم اما فکر نمی‌کنم بخاطر ترس و وحشت چیزی را می‌خوانیم یا تماشا می‌کنیم. در مجموع فکر می‌کنم گاهی دلیل علاقه‌ ما به انواع مختلف ظلمت و سیاهی ارتباط تنگاتنگی با نارضایتی عمیق ما از سطح یکنواخت و کسل‌کننده‌ زندگی داشته باشد که در تبلیغات شاهدش هستیم و یادر والدین، نهادها و در واکنش آدم‌ها به زندگی می‌بینیم. گویی از ترک برداشتن این سطح ظاهری زندگی احساس رضایت می‌کنیم و واقعا فکر می‌کنم که از نظر دامنه و وسعت چیزهایی‌که در داستان‌های تخیلی در جریان است، آثار من به گرد پای فیلم‌هایی مثل «اره» یا «خوابگاه»و یا کارهای فیلمسازهایی مثل میشل‌هانکه یا گاسپر نوئه هم نمی‌رسد، به‌خصوص این دو نفر آخر که کارهایشان اغتشاش برانگیزتر و بسیار تحسین‌برانگیزتر است. یا حتی فیلم «آزمون بازیگری» از تاکاشی میکی. [برای نقدی بسیار خواندنی در مورد این فیلم و نیز آثار میشل‌هانکه نگاه کنید به کتاب: «گزیده نقدهای رابین وود، ترجمه وحیداله موسوی، نشر ساقی]

 

 

٤. اخیرا شاهد استفاده‌ بیشتر از اصول ادبیات داستانی نوآر در عرصه‌ ادبیات داستانی ژانر هستیم و حتی کسی مانند ریچارد موگان آن را با ژانر علمی تخیلی ترکیب می‌کندو بسیاری از داستان‌نویس‌های دیگر آن را با فانتزی مخلوط می‌کنند. در رمان «انجمن اخوت ناقص العضوها» نیز گرایش نسبتا منحصربه‌فردی برای استفاده از قهرمان غیرعادی و کارآگاه نوآر به چشم می‌خورد، همان قهرمانی که بیشتر ما خوانندگان با خصوصیاتش آشناییم و در این‌جا می‌بینیم که با اصول ادبیات داستانی وحشت مخلوط می‌شود. شخصیت کارآگاهی چه خصوصیتی دارد که آن را این‌چنین مستعد ترکیب شدن با عنصر وحشت می‌کند (و جهان و فضایی که شما برای داستان انجمن اخوت ناقص العضوها خلق کرده‌اید)؟ آیا می‌توان گفت که ادبیات داستانی نوآر، و به‌ویژه، ادبیات داستان‌های چندژانری دارد دوباره از ادبیات داستانی وحشت سر برمی‌آورد؟

 

 

موافقم که نوعی رواج دوباره را شاهدیم و این‌که بسیاری از مردم نوآر را نه یک ژانر بلکه شیوه‌ای می‌دانند که می‌توان در ژانرهای دیگر هم از آن استفاده کرد، یعنی این‌که نوآر می‌تواند با ژانرهای دیگر ترکیب شود. یکی از الگوهایی که الهام‌بخش من شد فیلم «بلید رانر» بود [یک فیلم علمی- تخیلی نئونوآر از ریدلی اسکات در‌سال ١٩٨٢]همچنین، همزمان با رونمایی از کتاب «انجمن اخوت ناقص‌العضوها»، شاهد چاپ آثاری مثل «شهر و شهر» اثری خارق‌العاده از چاینا میویل، «فینچ» از جف وندرمیر، «خواب کوتاه» از پال ترمبلی، رما‌ن‌های خون آشامی‌هارد- بویل از چارلی هیوستن و آثار دیگر نیز بودیم. این روزها در فکر نوشتن یک رمان کارآگاهی پسا- آخرالزمانی هستم که امیدوارم به‌زودی بنویسمش.  

 

 

٥. برگردیم به سوال قبلی: چند ماه گذشته شاهد بحث‌هایی درباره ژانر ترکیبی بودیم و این‌که آیا چیز خوب یا بدی است. نظرتان چیست؟

 

 

فکر نمی‌کنم با قاطعیت بتوان گفت که ذاتا خوب یا بد است. همانطور که می‌دانید آثار ترکیبی و چند ژانریِ بسیار خوب یا بسیار بدی وجود دارد، که این خود نشان‌دهنده‌ نقص یا کاستی این ژانر نیست. فکر می‌کنم اگر شلخته باشد، بسیار بد است اما اگر ترکیب ژانری چیز کاملا اصیل و نویی برای این ژانر به ارمغان بیاورد، آنگاه است که باعث جان گرفتن این ژانر می‌شود و این بسیار خوب است.

 

 

٦شما به تدریس داستان‌نویسی نیز پرداخته‌اید، چه نکته و پیشنهاد خاصی برای نویسندگان تازه‌کار دارید؟

 

 

به‌نظرم پراکنده‌خوانی، یعنی خواندن داستان‌هایی با موضوعات عجیب و غریب مختلف و در جهات متفاوت بسیار مهم است. اکنون یکی از بزرگترین معایب کلاس‌های آموزش نویسندگی خلاقانه این است که، در بدترین حالت، نویسندگانی به‌وجود می‌آیند که به ورطه‌ نوشتن انواع داستان‌های تکراری می‌افتند. در ضمن نکته مهم این است که بدانید معلم‌های شما هم انسانند و تعصبات اخلاقی و محدودیت‌های ذهنی خودشان را دارند. هرچقدر می‌توانید از آنها بیاموزید اما دچار تقلید کورکورانه و گرفتار مرزهای آنان نشوید.

 

 

روزنامه شهروند، شماره 489، 11 بهمن 1393

 

 

 

 ***********************************************************************************************************************

  در حاشیه‌ی بازخوانی گفت‌وگوی اختصاصی با برایان اِوِنسن
من هم با افراط‌گرایی مخالفم
آریامن احمدی
 
«آگاهی ارزشمندترین کالاست. باید معامله بکنیم؟ من در ازای یه عضو، آگاهی رو معامله می‌کنم.» این جمله شاید کلیدی‌ترین جمله و حرف برایان اونسن عجیب‌ترین نویسنده حال حاضر آمریکا در رمان «انجمن اخوت ناقص‌العضوها» باشد؛ عجیب‌ترینی که با خلقِ خارق‌العاده‌ترین و  غریب‌ترین داستان‌ها، خواننده را صفحه به صفحه که پیش می‌رود مات خود می‌کند. وقتی از او در گفت‌وگوی اختصاصی که از طریق پست الکترونیکی داشتم درباره همین  جمله می‌پرسم که این جمله ارجاع به داستان اسطوره‌ آدم و حوا دارد می‌گوید «درست است» و وقتی می‌پرسم در جای دیگری هم از زبان کلاین کاراکتر اصلی رمان می‌گویید «گوشت در برابر آگاهی» باز هم این آگاهی، تمثیلی است از درخت ممنوعه یا میوه‌ی آگاهی در اسطوره‌ی آدم. می‌گوید: «در سرتاسر کتاب ارجاعات فراوانی وجود دارد، بسیاری از ارجاعات به مسیحیت، به همان کیشی است که من در آن بزرگ شده‌ام، یعنی به مورمونیسم که بخش کوچک‌تر و عجیب‌تری از مسیحیت است. آن نوع کیشی که در کتاب مطرح می‌شود، ویژگی‌های آن کیش‌ها را اخذ می‌کند و آن‌ها را به حد افراط می‌کشاند. مثلا، آیه‌یی با این عنوان در کتاب متی در انجیل وجود دارد: «و اگر دست راستت تو را بلغزاند، قطعش کن و از خود دور انداز، زیرا تو را مفیدتر آن است که عضوی بدن تو تو نابود شود، از آن‌که کل جسدت در دوزخ افکنده شود.» این آیه را بیش‌تر به صورتی نمادین و استعاری تفسیر کرده‌اند، اما اعضای این فرقه واقعا به معنای حقیقی کلمه آن را تفسیر می‌کنند، و این را شالوده‌ کیش‌شان قرار می‌دهند، و به این نتیجه می‌رسند که می‌توان با کاستن از جسم مادی به خدا نزدیک‌تر شد.» و بعد می‌افزاید: «من به‌طورکلی ضدِ دین نیستم، هم‌چنین ضد مسیحیت، البته اگر با خلوص و ایمان همراه باشد. اما فکر می‌کنم گاهی مذهب از جاهای دیگری به‌جز پرستش خداوند یا کمک به همنوعان‌تان سربرمی‌آورد. وقتی سروکار مذهب با قدرت و حکومت می‌افتد، آن‌گاه است که بسیار مساله‌ساز می‌شود. این کتاب از بسیاری جهات تصویری از آدم‌های قلبا خوش‌نیت و باایمان ترسیم می‌کند که به افراط‌گرایی روی آورده‌اند.»
 
برایان اونسن، که هم‌چنان بر این نکته تاکید دارم که نویسنده‌یی عجیب با داستان‌هایی غریب است، مفید و مختصر، حتی آن‌جا که داستانش را نقد می‌کنم، با خونسردی جواب می‌دهد. این را از نوع جواب‌دادنش می‌توانم حس کنم. می‌پرسم جهان امروز به‌نحوی عجیب پُر شده از فرقه‌های مذهبی و عرفانی افراطی. این روزها در عراق و سوریه، داعش یا همان دولت اسلامی، در نیجر، گروه‌های افراطی بوکوحرام، در لبنان جبهه‌ نصرت، در یمن، مصر و بیشتر کشورهای خاورمیانه و آفریقا این گروه‌های افراطی دارند از مذفب به نفه خود استفاده می‌کنند. به همین شکل در رمان «انجمن» هم ما با این خشونت‌های ای نفرقه‌های افراطی که تحت عنوان «ناقص‌العضوها» و «پال» دست به خشونت می‌زنند. یعنی کشتن یک انسان برای تحقق ایدئولوژی‌شان. می‌پرسم اول از این خشونت بگویید که آن را از جامعه‌ی آمریکا برگرفته‌اید یا نگاه جهان‌شمولی پشت این نوع نگاه وجود داشته. می‌گوید: هر دو. من به خشونتی که در تاریخ مورمونیسم بود، علاقه‌مند بودم، و همان تاریخی که باعث شده کلیسای معاصر مورمون‌ها تمایلی به حرف‌زدن از آن نداشته باشد. و وقتی در آمریکا زندگی می‌کنید، شمار زیادی از گروه‌های مذهبی افراطی (مثل کلیسای باپتیستی وستبرو) می‌بینید که نمی‌توانید نادیده‌اش بگیرید، هم‌چنین بسیاری از فرقه‌های مذهبی کوچک‌تر که من تقریبا تصادفی به آن‌ها برخورده‌ام. به طور نمونه، پیتر راک دوست رمان‌نویس من کتاب بسیار خوبی دارد به نام «حلقه‌ی‌ امن» که درباره‌ی‌ یک فرقه‌ی‌ آخرالزمانی به نام کلیسای جهانی و فاتح است. اما البته باید این نکته را مد نظر داشت که این افراطی‌گری، چیزی خاصِ آمریکا یا علی‌الخصوص پدیده‌یی مسیحی نیست. سویه‌‌ی زشت افراطی‌گری می‌تواند در بسیاری از بسترها و بسیاری از کشورها سر بر بیاورد، و اغلب آدم‌های خوب می‌بینند پیش از این‌که خودشان بفهمند، در آن درگیر شده‌اند.»
 
قبل از اینکه از از اونسن درباره زبان و دیالوگ‌های کتاب هم بپرسم، می‌گویم رد پای دن بروان هم در کتاب دیده می‌شود که با جدیت و صراحت می‌گوید ولی من برخلاف شما چندان شباهتی نمی‌بینم. بعد از این پرسش کوتاه از نثر پاکیزه و دیالوگ‌نویسی مینی‌مالش  که وامدار همینگوی است. میپرسم، که می‌گوید «واقعا احساس می‌کنم که تحت‌تاثیر همینگوی و سایر نویسندگان مینی‌مالیست مانند ریموند کارور بوده‌ام. من آن ایجاز مینی‌مالیسم و اختصارش را دوست دارم، و دوست دارم تاجایی‌که می‌شود از تعداد کم‌تری از واژه‌ها استفاده کنم.» بعد از پرسش درباره جای به جای کتاب، سوال آخرم را به پایان‌بندی کتاب اختصاص می‌دهم. داستان این‌گونه تمام می‌شود: کلاین از خودش پرسید «حالا کجا؟» ابتدا راه می‌رفت، بعد نرم‌نرم شروع کرد به دویدن، بعد هم پا به دو گذاشت. «بعدش چه؟» واقعا بعدش چه آقای اونسن؟آقای کلاین به کجا می‌تواند برود بعد از این همه خشونت؟ اونسن، بازهم خونسرد، به عکس خشونت داستان، می‌گوید «این پرسش کلاین، پرسش ما نیز هست. فکر نمی‌کنم که پاسخی برای این پرسش داشته باشم، و دوست دارم بگذارم که خود خواننده‌ها پاسخ آن را بدهند. کلاین نمی‌تواند تا ابد بدود. گاهی مجبور خواهد شد بایستد و ببیند که چه بر سرش آمده، و چه کرده. » در پایان این گفت‌گوی مکتبو، یادم می‌آید که از ایران از او چیزی نپرسیدم. پیش از خداحافظی با وی، می‌پرسم از ایران چه می‌دانید آقای اونسن؟ خیلی ساده می‌گوید «من اطلاعات اندکی از ایران دارم.» و بعد می‌افزاید: «من با چند تن از دانشجویان ایرانی-آمریکایی مقطع کارشناسی ارشدم کار کرده‌ام و آن‌ها چندین کتاب منتشر کرده‌اند و از طریق همان‌ها و دیگران، چیزهایی درباره‌ی فرهنگ ایران یاد گرفته‌ام. اگرچه قطعا هنوز هم چیزهای بسیار زیادی برای آموختن وجود دارد. مثلا من «بوف کور» صادق هدایت را می‌شناسم، و بسیار هم تحسینش می‌کنم، هم‌چنین با آثار نویسندگان معاصری مثل شهرنوش پارسی‌پور و شهریار مندنی‌پور نیز آشنا هستم. من با محدودیت‌ آثار فارسی ترجمه‌شده به زبان‌های انگلیسی یا فرانسوی هم روبه‌رو هستم، و مطمئنم که نویسندگان بسیار خوبی وجود دارند که من نمی‌شناسم. هم‌چنین من با کارهای برجسته‌یی که در سینمای ایران انجام شده غریبه نیستم، کارهای کسانی مانند اصغر فرهادی، عباس کیارستمی یا تهمینه میلانی، و این‌ها فقط سه نفر از آدم‌های تقریبا اخیرند.»
روزنامه شهروند، شماره 489، 11 بهمن 1393
****************************************************************************************************************************

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نگاهی به ترس، وحشت و مرگ در رمان «انجمن اخوت ناقص‌العضوها» 

 

 

 می‌کُشم، پس هستم  

 |  امیرحامد دولت‌آبادی‌فراهانی  |

 

 

 
اونسن در «انجمن اخوت ناقص‌العضوها» زاویه دید خود نسبت به تاریک‌ترین جنبه‌های روحی آدمی را دنبال می‌کند و با نثری بی‌تکلف، اما همچون تیغ برنده آن را روی کاغذ می‌آورد. این داستان به مانند اکثر آثار پلیسی دیگر بابه صدا درآمدن زنگ تلفن شروع می‌شود: «بعدها فهمید به چه دلیل به او تلفن کرده بودند، اما دیگر آنقدر دیر شده بود که کاری نمی‌توانست انجام بدهد. آن لحظه، کل حرف‌های آن دو مردِ پشت تلفن در این خلاصه می‌شد که عکس‌اش را در روزنامه دیده‌اند، درباره‌ عملیات نفوذی او و به اصطلاح رشادت‌اش خوانده‌اند، و این‌که چه‌طور در برابر آن مرد ساطور به‌دست- یا آن‌گونه که آنها خوش داشتند بگویند «آن جنتلمن ساطور به‌دست»- خم به ابرو نیاورده و چیزی را لو نداده بود. می‌خواستند بدانند حقیقت داشت که خم به ابرو نیاورده؟ که فقط به او که ساطور قصابی‌اش را بالا و پایین آورده نگاه می‌کرده، که دست‌اش ناگهان داشته به چیزی جداشده و روبه‌موت تبدیل می‌شده؟ زحمت جواب‌دادن به آنها را به خودش نداد. فقط نشست و با دستی که برایش مانده بود گوشی تلفن را مقابل صورت‌اش گرفت و به ته‌بازوی قطع‌شده‌اش نگاه کرد. به همان بخش انتهایی براق و نسبتا چین‌خورده‌ گوشت که در کناره‌ها پوسته‌پوسته و ملتهب شده بود. «کی هستین؟» سرانجام این سوال را پرسید. مردی به نام کلاین توسط دو مرد ناشناس فراخوانده شده تا سوار هواپیمایی شود و برای انجام تحقیق و تفحصی نامعین با آنان دیداری داشته باشد. آن دو گفته‌اند که فقط کلاین می‌تواند کمکشان کند، چراکه فقط او شبیه آنهاست ـ نکته عجیب و غریب ماجرا از این قرار است که او به تازگی دست راستش را در حادثه‌ای توسط «به اصطلاح آدم متشخص ساطور به دست» از دست داده. به‌رغم امتنای اولیه کلاین برای این دیدار، نهایتا توسط انجمن زیرزمینی آن دو مرد که «انجمن اخوت ناقص‌العضوها» نام دارد به دام می‌افتد. نثر شیوای اونسن از مجزاکردن متعلقات دنیوی از شکوه و ناامیدی‌های هر روزه از تک‌دهشت‌های پیش‌رو جلوگیری می‌کند و او این کار را از طریق‌گذاردن بار سنگین رمزگرایی و معنی و مفهوم موردنظر بر دوش خواننده انجام می‌دهد. اونسن می‌گویدکه در بهترین حالت، این نثر ملایم می‌تواند «خالق کششی باشد میان خواننده و شخصیت‌ها، که آنان شروع می‌کنند به بیان پاسخ‌هایشان در برابر پاسخ مد نظر.» در داستان «روزهای آخر» آن پاسخ در نگاه نخست احساسی زیربنایی است از سرنوشت و قربانی‌هایی‌که از نابودی که به‌رغم تمام تلاش‌هایی که می‌کند تا همیشه یک قدم از آن جلوتر باشد، اما نمی‌تواند و دست‌آخر او را هم دربر می‌گیرد. همان‌گونه که ارمغان کلاین برای خشونت به او اجازه می‌دهد تا در جهان تیره و تار موفق باشد؛ همچنین این ارمغان به نابودی روحش که کلاین آن را بخشی از وجود خود می‌داند که همچنان دارای بیشترین خصایص انسانی است، هم سرعت می‌بخشد. پایین‌رفتن کلاین به درون مغاک تله‌ای است که حاصل اعمال و رفتارش است، اما حتی از آن هم بدتر مسیر سقوطش است که خواننده را هم پس از آن با خود پایین می‌کشد؛ و نه با ضرب و شتم و جیغ و فریاد که از روی میل و اراده فردی که از پی احساس دلسوزی برای تلاش‌های پرشمار کلاین از برای رهانیدن خود و همچنین نقشش که شخصیت اصلی رمان است و ما برایش آرزو می‌کنیم تا آن معما را حل کند و خود را از شر آن انجمن زیرزمینی رها کند. همه این عوامل دست در دست هم می‌دهند و خواننده را همراه با کلاین به آن‌جا می‌فرستند. اونسن این حس همدردی را با به بازی‌گرفتن مسلمات‌مان ایجاد می‌کند؛ آن هم در زمینه روند رمان- شخصیت اصلی، هرچند ناقص‌العضو، به‌طورکلی شخصیتی است که از ما خواسته شده تا کاملا درکش کنیم و همچنین داستانی پلیسی که متن رمان را می‌سازد. «انجمن اخوت ناقص‌العضوها» مکانی مرموز است و کلاین  بهترین شانس خواننده برای این‌که نهایتا به رموز آن پی ببرد، است. شهوت خواننده برای یافتن جواب باعث ایجاد همدستی در کارهای کلاین می‌شود: اگر کلاین باید تمایلات ظلمانی‌تر خود را به تمسخر بگیرد تا ما متوجه قتلی شویم که وظیفه انجامش به او محول شده است، پس ما از اعمالش به‌عنوان بخشی از نیاز خودمان در جهت حل معما چشم‌پوشی می‌کنیم. ما از او نمی‌خواهیم فرار و سکوت در برابر تهاجم جبهه‌ روبه‌رو را انتخاب کند و زمانی که می‌تواند بجنگد فرار. ما از او می‌خواهیم با نیروهایی که کمر همت به نابودی‌اش بسته‌اند پنجه بیفکند و هرآنچه لازم است انجام دهد تا جوابی که دوست داریم برایمان به ارمغان بیاورد. اونسن شخصیت کلاین را طوری به تصویر می‌کشد که گویی آینه‌ای است تمام‌قد که پاسخ نیازهایمان در آن منعکس و منکسر ‌شده. مسأله اصلی ایجادشدن این انفصال نیست، بلکه کی و کجا به وقوع‌پیوستن آن است. کلاین با ندای درونی‌اش مواجه می‌شود، و دست آخر ما را هم به سمت آستانه شناسایی خودمان نزدیک‌تر می‌کند؛ به جایی که در آن شاید آری و شاید هم نه از زیر بار کارهایش شانه خالی می‌کنیم. برای مقایسه می‌توان به فیلم سینمایی «برگشت‌ناپذیر» (از گاسپار نوئه) اشاره کرد که همانند بیشتر بخش‌های این رمان، صحنه‌های بسیار وحشتناکی از اعمال خشونت‌آمیزی را به تصویر می‌کشد که قطعا هیچ‌کس حاضر نیست شاهد حتی یکی از آنها باشد: زنی زیبارو و جوان به نام آلکس، با بازی مونیکا بلوچی، به مدت نه دقیقه در یک تونل زیرزمینی مخصوص عابران پیاده مورد حمله قرار می‌گیرد. در ابتدا این پلان را تقریبا سخت می‌توان تماشا کرد، اما  و این همان نکته کلیدی کار است  لحظه‌ای می‌رسد که ما تماشاگران دیگر تاب دیدن این هتک حرمت منزجرکننده را نداریم. در لحظاتی، حسی بیشتر شبیه به بی‌تفاوتی بر ما مستولی می‌شود که به‌زودی جایش را به ترس و وحشتی تازه می‌دهد: ما از این حس بی‌تفاوتی شوکه و دچار حسی از خوداستفهامی می‌شویم که احتمالا  اگر با خود روراست باشیم ـ مستقیما ما را وامی‌دارد تا خشونت کینه‌توزانه در باقی فیلم را بپذیریم. هر چقدر که اونسن اجازه می‌دهد تا ابتدا عقب‌زده شویم و سپس با پیشروی روند بی‌رحمی در رمان وفق داده شویم تاثیری است که اونسن مدام با نزدیک و نزدیک‌کردن ما به کلاین تکرارش می‌کند: ابتدا یک قطع عضو، بعد تشدید آن تا هشت قطع عضو و درنهایت دوازده یا بیشتر. در آغاز یک انتقام علیه مرد «ساطور به دست» اتفاق می‌افتد و پس از آن انتقامی دیگر علیه بورکت و سپس تا جایی ادامه می‌یابد که کلاین از همه اعضای انجمن انتقامش را می‌گیرد و حتی فراتر از دیوارهای انجمن، کسانی که احتمال داشت کمکش کنند یا نکنند هم از او در امان نمی‌مانند. هرقدر که در اثر تکرار و عادی‌شدن این اعمال ترسمان می‌ریزد حداقل در فضای رمان  چه اثرات طولانی‌تری به بار خواهد نشست از این اعمال؟
 
اونسن فقط دو انتخاب پیش رویمان قرار می‌دهد، البته اگر بتوان نامش را انتخاب گذاشت. اگر از پشت‌سر مثل یک محافظ شخصی همراه کلاین باشیم یعنی کارهایش را حمایت می‌کنیم. همدردی‌مان با او شبیه به ادغام‌شدن او با «جناب آقای ساطور به دست» است، یا این‌که اشکمان سرازیر شود و پاپس بکشیم و در آخر نگران آن باشیم که ماهیت انسانیمان در چه وضعی قرار دارد. اما، در چه نقطه‌ای این صرف‌نظرکردن رخ می‌دهد؟ اگر توجیهی برای اولین قتلی که کلاین مرتکب می‌شود داشته باشیم، پس قتل‌های دوم و سوم چه می‌شود؟ چگونه ما تنها گذاشتن او را در این نقطه توجیه می‌کنیم درحالی‌که تا همین لحظه همراهش پیش آمده‌ایم؟
 
برای دهمین قتلی هم که مرتکب شد آیا توجیهی داریم؟ وقتی آلت قتل را از سلاح گرم به ساطور تغییر می‌دهد یا زمانی‌که یکی/دو جین قتل مرتکب می‌شود هم توجیهی برایش داریم؟ در پایان کار ـ پس از آن‌که باقی تعقیب‌کنندگانش خیالش را این بابت که مشکلی برایش پیش نمی‌آید راحت می‌کنند ـ زمانی‌که با ساطور و شعله‌ای پالاینده به صحنه باز می‌گردد چطور؟و درباره زمانی‌که تأیید می‌کند ـ درست پیش از انجام آخرین حرکت خصمانه‌اش ـ که «همیشه انتخاب دیگری هم هست. [او] فقط مجبور نیست آن یکی را انتخاب کند.» در این‌باره چه توجیهی داریم؟
 
برای خواندن رمان «انجمن اخوت ناقص‌العضوها» باید متوجه اهداف اونسن بود. یکی از اهدافش چنین است که متوجه شوید اونسن نمی‌خواهد یا نمی‌تواند آن حقیقتی را که درون خود دارد نشانمان دهد، در ازای آن، او از تکنیک‌های دوقلوی ترس و هول‌زدگی استفاده می‌کند تا بر ما فرضی را تحمیل کند که ایمان داشته باشیم یکی از آدم‌های خوب جامعه هستیم و پذیرش آمال‌مان برای خون و خون‌ریزی که کلاین به راه انداخته و کارهای انتقامی دیگرش. اگر مادر سرتاسر تغییر و تبدیل‌شدن کلاین به «فرشته مرگ» طرفدارش باشیم، پس آیا ما بخشی از مسئولیت کارهایی که او انجام می‌دهد را عهده‌دار می‌شویم؟ آیا ما هم مجبور هستیم تا «راه‌هایی برای تظاهرکردن به این‌که دوباره یک انسان شریف هستیم» را بیاییم؟
 
این خودجلوگیری عظیم اونسن است که مانع می‌شود تا برای این پرسش پاسخی سرراست به ما ندهد یا حتی اصلا پاسخی ندهد. و این‌که مطمئن شود که حوادث تصویرشده در رمانش پس از خواندن اثر همچنان در وجودمان طنین‌انداز خواهد بود. در خط به خط رمان او ما را به این وامی‌دارد تا به ندای شومی که در درونمان جاری است گوش فرادهیم و برای مواجه‌شدن با آنچه درباره‌مان می‌گوید آماده باشیم؛ درباره این‌که روزی چه حقایقی امکان دارد فاش شود و درباره این‌که بیشتر ما آدم‌ها یا تعداد کمی از ما- امکان دارد پس از آخرین صفحه‌ای که تورق می‌شود تنها بماند زمانی‌که پرده‌ها دست آخر کنار می‌رود: «کنار در ایستاد و به چیزهایی که می‌توانست جیغ باشد گوش داد؛ به چیزی که صرفا می‌توانست ترق‌وتروق و گُرگرفتن شعله‌ها باشد. وقتی حسابی گرم شد و خود در هم شروع کرد به دودکردن، برگشت و آرام دور شد تا وقتی‌که سرانجام تنها در خیابان ایستاد و کل ساختمان را که در آتش می‌سوخت تماشا کرد. به آژیرها گوش داد. دور بود و داشت نزدیک‌تر می‌شد. از خودش پرسید «حالا کجا؟» ابتدا راه می‌رفت، بعد نرم‌نرم شروع کرد به دویدن، بعد هم پا به دو گذاشت. «بعدش چه؟»
 
روزنامه شهروند، شماره 489، 11 بهمن 1393
 
   http://shahrvand-newspaper.ir/?News_Id=
 
  • وحیداله موسوی

وحیداله موسوی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی