دیکتاتور (3) ساشا بارن کوهن
پیتر دبروژ
مترجم: وحیداله موسوی
ساشا بارن کوهن با ارائه معادلی اصلاح شده از تاکتیکهای کمین کرده در «برات»، به پس پرده کمدی نگاشته شده در «دیکتاتور» عقب مینشیند. شاید آدمیرال ژنرال عمر علاءالدین جسورانهترین پرسونای آدم خل و عجیب و غریب تا این تاریخ باشد، و با این وجود بیشتر لطیفهها امن و بیخطر در قلمرویی غیر موهنآمیز فرود میآیند_مگر اینکه از قضا شما یک جنگافروز مستبد خاورمیانهای باشید. اگرچه دیدن بارن کوهن که با همین شخصیت در کنفرانسهای خبری و اسکارها حضور مییابد، این پرسش مطرح میشود که چرا او خندهدارترین دستمایه را برای بیرون از قاب دوربین گذاشته، اما شاید چنان تبلیغاتی در پیشی گرفتن «دیکتاتور» از «برونو» در گیشه تاثیرگذار است.
«برونو» مسائل متعددی را برای کمدی موهنآمیز مطرح کرد. نخست اینکه، بسیاری از مخاطبان را با این احساس رها کرد که شیطنتهای بارن کوهن به افراطگری کشیده شده، از هزلیه «مچتو گرفتم» در «برات» به حملات منظوردار و صریح به امریکاییهای خوب. همچنین این فیلم آخرین حضور سه کاراکتر بارن کوهن از «Da Ali G Show» بود، حاکی از اینکه او در ادامه، باید از ابتدا کاراکتری میآفرید. و در نتیجه علاءالدین خلق شد، آن ریش اسامه بن لادنی و تمامعیار او کاملا بجاست، میراثخوار مردم تشنه به خون و نفت-نوش ملت افریقای شمالی وادیا.
بارن کوهن بهجای به چالش کشیدن پیشداوریهای مخاطب، با تصویر کردن این رهبر بیرحم دنیا به عنوان ابژه تمسخر و تحقیر، از آن پیشداوریها استفاده میکند_آسانترین اهداف. علاءالدین در ادامه قوانینی از خود در میآورد، المپیک وادیا، گلدن گلوبز و سایر رویدادهای مهم را به نفع خودش دستکاری میکند، در حالیکه دستور گردن زدن هر آدم مخالف را صادر میکند. وقتی ملکه قلوب لوئیس کارل دستور میداد که «گردنشان را بزنید!» این هزلیه به حکومت سلطنتی انگلیس اشاره میکرد، اما در مورد علاءالدین مساله نوعی یاداوری نفرتانگیز شیوه بیرحمانهای است که صدام حسین، معمر قذافی و کیم ژانگ-ایل در قبال مخالفانشان در پیش گرفتند. (فیلم به یاد و خاطره مستبد پیشین کره شمالی تقدیم شده است.)
علیرغم جنایات فراوان علیه بشریت، علاءالدین بیش از تمیر (بن کینگزلی) میراثدار برحق وادیا، مورد سرزنش قرار نمیگیرد، کسی که ابتدا دسیسه سوءقصد به جان رهبر اعظم را میچیند، و پس از آن به نقشه ماهرانهای برای کشاندن او به نیویورک و جایگزینی او با یک بدل شیرینعقل با نام افاواده (باز هم با بازی خود بارن کوهن) دست میزند. کینگزلی که در نقش یکی از دو بازیگر ستاره «هوگو» نیز بازی کرده، بازی بیادعا و مبهوتکنندهای از خود ارائه میدهد، و از سوی دیگر از این فرصت بهدست آمده برای ایفای نقش ضد-گاندی لذت میبرد.
وقتی نقشه تمیر ناکام میماند، رقیبش را با ریش تراشیده اما زنده رها میکند، فیلم از کاریکاتور اغراقآمیز به کمدی آدم نامتجانس با محیط تازه تغییر مسیر میدهد، آن هم از طریق دنبال کردن علاءالدین در حالیکه او با یک فعال فرا-لیبرال امریکایی (انا فاریس) دوست میشود و به جایگاه خود در نظام سرمایهداری پی میبرد. در یک صحنه پرمعنا و نامنتظره در اوایل فیلم_جایی که فیلم بسیار به چارلی چاپلین در نقش هیتلر در «دیکتاتور بزرگ» که با ظرافت با یک کره بزرگ بادکرده لاس میزند نزدیک میشود_ علاءالدین ارضانشده در جلو دیواری از عکسهای فوری ایستاده که فتوحات عشقی فراوان او با افراد معروف را به نمایش میگذارد. او فقط خواهان کسی برای دربر گرفتن است.
و در نتیجه ما باید باور کنیم که عشقِ به دوست نداشتنیترین زن امریکایی میتواند قلب یک دیکتاتور بیرحم (اما نهایتا بیآزار) را دچار تغییر کند. برای ادی مورفی در «آمدن به امریکا» جواب داد، اگرچه او در نقش شاهزاده زنستیز افریقایی در جستجوی نیمه گمشده خود به آنجا آمده بود. در این مورد، فاریس به نوعی فمینسیت با ظاهری دو جنسیتی با زیر بغل مودار و سینههایی ناپیدا تبدیل میشود، نوعی تعارض فاحش با «دوشیزهها» که به عنوان یکی از بزرگترین مزایای عمل بازگشت به خانه عمل میکنند.
هیچ لطیفهای در «دیکتاتور» خندهدارتر از جمله خودانگیخته بارن کوهن پس از ریختن کوزه خاکسترها بر روی رایان سی کرست در جوایز آکادمی نیست: «اگه کسی بپرسه چه پوشیدی، بگو کیم ژونگ-ایل». در فاصله بین این فیلم و فیلم کودکانه «Ali G Indahouse» (2002)، میبینیم که هر زمان بازیگر فیلم امکان خروج از فیلمنامه را داشته، به حد اعلای سرگرم کنندگی دست یافته است. در چندین مورد، تلاش میشود تا در صحنهها همان تاثیر علاءالدین در جلوی یک اتاق نامشکوک را بازبیافرینند، مانند وقتیکه بدل او در سازمان ملل سخنرانی میکند، اما این تاثیر وقتی بازیگران برای واکنش دادن به خدمت گرفته میشوند، اجباری جلوه میکند.
البته، کار کردن با یک فیلمنامه قراردادیتر مزایای خود را دارد. بهجای راس و ریس کردن برخوردهای بالقوه خجالتآور با دوربینهای مخفی، لری چارلز کارگردان (که «برات» و «برونو» را کارگردانی کرد، و شاید هم الهامبخش ریش بههم ریخته علاءالدین بوده باشد) که عواملی درست در اختیار دارد، میتواند نگاه خود را به چنان تلنگرهای جزئیات محوری مانند یونیفرم تزئین شده و قصر علاءالدین معطوف کند.
اگر «دیکتاتور» در وادیای خیالی بر پرده رفته بود، میتوانستید مدت زمان داستانی فیلم را به حساب ممیزیهای محلی بگذارید، اما مشکل میشود به تنها 75 دقیقه از مصالح کاملا خندهدار برای تدوین فکر کرد. بارن کوهن با کار کردن با فیلمنامهنویسان مشترکاش، احتمالا تا آخر فیلم به نوشتن و بازنویسی اشتغال داشته، درست مانند بسیاری از خندهدارترین جملاتی که به هم گره خوردهاند، و وقتی کاراکترها در قاب حضور ندارند ادا میشوند. مثلا، وقتی علاءالدین حکم میدهد که امریکا «را سیاهان ساختهاند، چینیها مالکش شدهاند»، این توهین او بر روی نمایی از ساختمانهای نیویورک در افق میآید.
مانند همیشه، اصلاح طلبی سیاسی نمیتوانست از ذهن فیلمساز کنار گذاشته شود، و با این وجود، آنچه این فیلم شدیدا فاقد آن است نوعی جاذبه انسانی است که چاپلین در پایان «دیکتاتور بزرگ» به آن دست مییابد. بارن کوهن ممکن است دل و جرأت داشته باشد، اما او جسارت بیان چنان چیزی را ندارد. منظور اینکه، سخنرانی پایانی او درباره درسهایی که دموکراسی میتوانست از استبدادگری بیاموزد تقریبا آن دسیسهچینی ناشیانه پیش از آن را نادیده میگیرد.
http://www.variety.com/review/VE1117947537?refcatid=31
ورایتی
صفحه 16، جهان سینما 02/03/1391، 1535 روزنامه شرق، شماره