پرومتیوس / پرسشی از سر بی احتیاطی (1)
تاد مک کارتی
مترجم: وحیداله موسوی
مواظب باشید چه آرزویی می کنید، بویژه اگر این آرزو شامل فهم این پرسش باشد که چه کسی بشر را آفرید.
این همان هشداری است که در بطن «پرومتیوس» وجود دارد، نوعی چشم چرانی بصری یک فیلم سه بعدی که با آمیختن مفاهیم روشنفکرانه اش درباره خاستگاه های گونه ها و الزام «بیگانه»-محور آن برای تصویر کردن لحظات سرریزشده و جسورانه دچار مشکل می شود. سومین کار ریدلی اسکات در مقوله علمی تخیلی، پس از «بیگانه» در سال 1979 و «بلید رانر» در 1982، علیرغم همان اندازه جدیت و بلندپروازی، مانند آن فیلم های کلاسیک شده به یک معیار و محک ژانری تبدیل نخواهد شد، اما به اندازه کافی از صحنه های تماشایی، کنش هیجان انگیز و حملات هیولایی چسبناک و لغزان برخوردار است تا به دل مخاطبان جهانی و هیجان-طلب بنشیند.
پرومتیوس، غول یونانی، با دزدیدن آتش از زئوس و همتراز کردن بشر با خدایان دچار مشکل شد. «پرومتیوس» با این پیشفرض که آدمیان تا کشف خاستگاه و چگونگی آمدن به اینجا از پای نخواهند نشست، این مساله را مطرح می کند که در آیندهای نه چندان دور، دقیقا در سال 2093، نه تنها یک منبع باورکردنی از حیات انسانی یافت خواهد شد بلکه کاوشگرانی فضایی به آن دست خواهند یافت که، بدون اینکه مایه تعجب باشد، تحت حمایت منافع شرکتی خصوصی اند تا دولتی.
در سکانس چشمگیر افتتاحیه (که در ایسلند گرفته شده) برملا می شود که الیزابث شاوِ دانشمند (نومی راپاس همان کسی که نقش فیلم اصلی «دختری با خالکوبی اژدها» را ایفا می کرد) غاری باستانی و نقاشی شده کشف کرده که از آمدن محتمل موجوداتی ماورایی در چندین هزار سال پیش به زمین حکایت می کند. در این سند، منبع آنان قمری در یک منظومه کوچک خورشیدی در فاصله بسیار زیادی از زمین دانسته شده، اما نه آنقدر غیرقابل دسترس برای یک سفینه تریلیون دلاری که صنایع ویلاند ساخته است.
ساختن سفینه و آمدن آن از بهترین بخش های فیلم اند، که به نوعی حس و حال کنکاشگری و نوع صادقانه ای از بی قیدی و خودخواهی اشاره می کند که نوید یک تکه واقعا وزین از تخیل تامل برانگیز را می دهد. اینگونه برداشت نشود که این قلمرو شدیدا در گذشته مورد کنکاش قرار نگرفته: در واقع، ویژگی های خاص طراحی درونی سفینه، برجستگی ها و نمایش های بصری، خدمه در حال کمون، نرمش های معمول و کاراکتر ربات مایکل فاسبندر به عنوان نوعی هالِ متحرک همراه با دغدغه ای برای دیدن و حرف زدن مانند پیتر اُتول در «لارنس عربستان»، فیلمی که او دوست دارد تماشا کند، بدون تردید فیلم «2001: یک ادیسه فضایی» را به ذهن متبادر می کنند.
رفته رفته، با اینکه، عناصر فیلم های دیگر و کمتر فلسفی نیز وارد بازی می شوند، از جمله عناصری از فیلم های «سفر شگفت انگیز»، «بچه رزمری»، و بدون تردید، «بیگانه». آن 17 خدمه با رسیدن به آن قمر ناهموار و به ظاهر بدون حیات، متوجه یک سازه هرم مانند می شوند که معلوم است به صورت طبیعی ساخته نشده است. در داخل آن، تونل های پیچ در پیچ و حجره های نمناک، نوشته های پیچیده، تندیس بزرگی از سر یک آدم، و، آنچه بیش از همه زنگ خطر را به صدا در می آورد، سیلندرهای کوچک بیشماری که نوعی ماده چسبناک گل مانند را تولید می کنند، و یک سر آشکار انسان وجود دارد.
طولی نمی کشد که به دلیل شرایط ناگوار و ناخواسته شمار خدمه تقلیل می یابند، نه به دلیل شک و تردیدی که در مورد هدف دستورالعمل و برنامه واقعی به وجود می آید و نه فقط به دلیل وجود فاسبندر در نقش دیوید، که می تواند بهشکلی خاموش سرگرم کننده باشد، بلکه به دلیل وجود شارلیز ثرن در نقش مردیث ویکرز، همان مدیر اجرایی خشک و سرد در سفینه که رفتاری متکبرانه با دیگران دارد، از جمله با کاپیتان سفینه ایدریس البا)، و به آنان به عنوان کارمندانی زیردست می نگرد.
الیزابث و دوست پسر دانشمندش چارلی (لوگان مارشال-گرین) همچنان به بحث درباره اهمیت بالقوه سفرشان ادامه می دهند _الیزابث که صلیبی بر گردن دارد، امیدوار است بر باورهای مذهبی خود مبنی بر وجود یک آفریدگار سنتی صحه گذاشته شود، در حالیکه چارلی متقاعد شده که آنچه آنان کشف خواهند کرد برای همیشه صحت ادعاهای داروین را اثبات خواهد کرد و بس. اما زمانی چنان ملاحظات رفیع و رقیقی کنار گذاشته می شوند که سر و کله بیگانگان پیدا می شود، آنان شاخک هایشان را به جاهایی پرتاب می کنند که شما دوست ندارید مورد اصابت قرا بگیرند، کسی را باردار می کنند و از این ها که بگذریم همان نوع اغتشاشی را سبب می شوند که آن ها همیشه در فیلم های هیولایی فضایی به وجود می آورند.
همینکه شمار بازماندگان به چند نفر تنزل می یابد، میزان وهمناکی و زشتی ها افزایش می یابد؛ یک عمل سزارین به دست خود شاید نخستین موردی باشد که دیده می شود (قطعا پیامد آن است)، در حالی که سرنوشت فاسبندر نیز به همان اندازه مبتکرانه و بسیار خنده دارتر است. این پروژه به عنوان نوعی پیش درآمد اندیشیده شده برای «بیگانه» قوام گرفت اما به چیز دیگری بدل شد. متاسفانه، هر چه فیلم بیشتر به پایان نزدیک می شود، بیشتر احساس می کنید که عناصر چیده شده اند تا دنباله دیگری را برای این فیلم تدارک ببینند، بیشتر این چیزها به عنوان نوعی موسیقی نهایی، مانند یک تریلر تیزر ترسناک برای دنباله بعدی جلوه می کنند.
اسکات در این فیلم نه تنها با استفاده از یک بلکه دو نقش مونث قدرتمند لذت بیگانه اش را دو برابر می کند. راپاس به شکلی باورپذیر باورهای آمیخته شده علمی و مذهبی کاراکترش را بیان می کند_او موکد می کند که «این چیزیه که برای باور کردن انتخاب کرده ام»_و چیزی بیش از ملزومات فیزیکی برخی صحنه های هیجان انگیز را به نمایش می گذارد. ثرن حالتی شبیه به الهه یخی را دارد، همراه با تاکید بر یخ (و این نیز درست مانند چرخش او در «سفید برفی و شکارچیان» دارد مرئی می شود) اما به هر حال برای ایفای این نقش در حد کمال است.
فاسبندر مو بورشده، با شیوه بیانی بی عیب و نقص و بدنی ظریف، ابتدا تقریبا به طرز هشداردهنده ای در حد یک پیشخدمت چند منظوره سفینه تنزل می یابد اما همینکه اجازه می یابد تا کمدی لوده گونه را به بازی خود تزریق کند، بی نظیر می شود. البا در نقش کاپیتان، چند لحظه قوی دارد که در برابر رئیسش ثرن می ایستد، در حالیکه سایر بازیگران بیشتر گوشت دم توپ اند، که برای نوعی گای پیرسِ مرموز و ناشناخته در نقشی دیرهنگام نگه داشته شده اند.
به لحاظ فنی، «پرومتیوس» باشکوه است. به شیوه سهبُعدی فیلمبرداری شده، اما بدون اینکه کارگردان در مفاهیم یا اجرای خود این فراشد را در نظر گرفته باشد، فیلم به طرز یکدستی این فراشد را جذب و از آن استفاده می کند. تقریبا هیچگاه نوعی نکته ساختگی یا من درآوردی در جلوه های ویژه ای که ریچارد استانرز طراحی کرده وجود ندارد، جلوه هایی که بر مبنای طراحی تولید برجسته آرثور ماکس قرار دارد. فیلمبرداری زیبا و سرزنده داریوژ وولسکی تمامی عناصر را به شکلی زیبا در فیلمی ترکیب کرده که بیش از حد، انتظارات متصور مخاطب را ارضا می کند آن هم وقتی که یک ذره دیگر از تفکر ماجراجویانه می توانست آن را به مقصدهای تقریبا نامنتظره هیجان انگیز ببرد.
روزنامه شرق، شماره 1549، 21/03/1391، صفحه 9، سینمای جهان