بگذارید نمایش آغاز شود...
اِرلاند یوزفسن
مترجم: وحیداله موسوی
... همسرم، اولا و من، اینگمار را آخرین بار در 13 جولای ملاقات کردیم. او دوست نداشت کسی را ببیند، ولی وقتی از او خواستیم، قبول کرد و ما با هواپیما به فارو رفتیم.
او در تختش دراز کشیده و بسیار زیبا بود. او ما را در آغوش گرفت و چیزهایی به اولا گفت که نتوانستم بشنوم. عمیقاً سوزناک بود. او یکی از پرشور و هیجانیترین آدمهایی بود که تا بهحال دیدهام و او آنجا دراز کشیده بود و با خود میاندیشید برای او زشت است که آنجا دراز بکشد.
دیداری عمیق و پراحساس بود. نمیتوانم بهخوبی توصیفش کنم و میلی هم به این کار ندارم. آدم نباید احساساتش را بهصورتی نارس بیان کند، آنهم پیش از آنکه بهخوبی در بطن عواطفش به بار نشسته باشند.
اینگمار جزئیات ریز مراسم خاکسپاریش را از پیش کارگردانی کرده بود. ما که در آن حضور داشتیم، بخشی از یک اثر هنری بودیم؛ اثری سرشار از پردهدری دربارهی مرگ و زندگی. جنها آرام گرفته بودند و ما نیز، تمام آنهایی که در این بازی شرکت کرده بودند، سرشار از نقشهایی بودیم که او به ما داده بود، و نقشی که ما به او داده بودیم. برانگیخته و مشغول، اندوهگین و حیرتزده، وظیفهی ما ترسیم عشق، اندوه، مرگ، لذت، زندگی و صاف و سادگی بود....
- ۱ نظر
- ۱۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۱۰