ملیسا سیلورستاین
من توانستم در آمستردام با کاریس مصاحبه کنم زمانیکه داشت خود را برای رفتن به ایالات متحده آماده میکرد تا همان شب در اولین نمایش جهانی «پروانههای سیاه» در جشنواره فیلم تریبِکا شرکت کند. ابتدا خلاصهای از داستان فیلم: (حاوی سازمایههای اصلی داستان)
«پروانههای سیاه» داستان زندگانی جنجالی اینگرید جانکر شاعر اهل افریقای جنوبی است که نومیدانه برای جلب توجه مردان مورد علاقهاش در زندگی به هر دری میزد. پدر او (با بازی راتگر هاوئر) یکی از مقامات رسمی در دولت آپارتاید بود که کارهایی مانند آثار اینگرید را سانسور و فکر میکرد که این دختر مایه شرمساری اوست. آنها بر سر سیاست با هم اختلاف نظر داشتند و اینگرید هرگز نتوانست این واقعیت را بپذیرد که پدرش هیچگاه نظر خوبی نسبت به کارهای او نداشت و چنان چیزهایی را تحمل و تایید نمیکرد. همچنین بهنظر میرسید که اینگرید به دام عشق مردان نامناسبی گرفتار میشد و عشق او به رماننویس محبوب زندگیش جک کوپ (با بازی لیام کانینگهام) بهعنوان نوعی مجاز کنایی پدر / دلداده عمل میکرد، و با اینکه آنان عمیقا یکدیگر را دوست داشتند، اما ارواح خبیث فراوان و درونی اینگرید اسباب دردسرش میشدند و رابطهشان را با مشکل مواجه میکردند. کاریس وان هوتِن چهرهای بسیار پرحرارت و پراحساس و تاثیرگذار از این هنرمند مونث ظریف و بهطرزی باورنکردنی باذوق و استعداد تصویر میکند که روزگار بسیار سختی را پشت سر گذاشت و پس از جراحتهای روحی مکرر از جانب پدرش دیگر قادر به ادامه زندگی نبود.
زنان و هالیوود: وقتی داشتم زندگینامهات را میخواندم به نکته بسیار جالبی برخوردم و دیدم که تو در فیلمهای بسیاری بازی کردهای که واژهی سیاه را در عنوانشان دارند. «قوهای سیاه» (فیلمی هلندی)، «مرگ سیاه»، «کتاب سیاه» و حالا هم که «پروانههای سیاه».
کاریس وان هوتِن: اندکی ترسناکه، باید بهسراغ کارهای سفید بروم.
شاید به درونمایههای سیاه علاقه داری.
من آموزش دیدم تا یک کمدین باشم و حالا به اینجا رسیدم.
بیشتر مردم با فیلم «کتاب سیاه» تو را شناختند. کمی درباره آن تجربه بگو و اینکه پس از آن چه رخ داد.
من هرگز انتظار نداشتم که آن فیلم به چنان موفقیتی در بیرون از کشور خودم دست پیدا کند. در اولین نمایش جهانی این فیلم که در ونیز بود، برای نخستین بار فهمیدم که بازیگری زبانی جهانی است و اینکه من میتوانم بیرون از هلند هم کار کنم. اینکه میتوانم در قیاس با جمع کوچکم با آدمهای بیشتری در تماس باشم. خودِ فیلم تجربه بسیار مهمی برای من بود تا با پال ورهوفن کار کنم، کسیکه من از ته قلب ستایشاش میکنم. آدمی بسیار دوستداشتنی. فرصت مهمی برای من بود. آدمهای فراوانی در این صنعت فیلم را دیدهاند.
در مصاحبهای خواندم که پس از توفیق «کتاب سیاه» گفته بودی که هالیوود جای تو نیست و بسیار کنجکاو بودم که چرا چنان احساسی داشتی.
فکر میکنم برای فکرهای بزرگتر آماده نبودم. همچنین چند باری به لسآنجلس رفتهام و هر بار بنوعی احساس تنهایی کردهام، از یک طرف مجبوری که بدجوری آن را بخواهی و از طرف دیگر باید با تمام آن مزخرفات کنار بیایی. من یک آدم جدی هستم و فرهنگ ما هم اینگونه است. یک ضربالمثلی هست که در ترجمه خوب از کار درنمیآید اما چیزی شبیه این است که عادی رفتار کن چون تا همین الان هم حسابی دیوانگیت را بهرخ کشیدهای. بنابراین هالیوود برای من بسیار اهمیت داشت. چنان تجارتی است و کاری هم با هنر ندارد، اگرچه آدمهایی هم در آنجا هستند که بسیار شایستهاند و نمیتوان گفت که هالیوود صرفا پر است از سیاهکاریهای ساختگی و چنان چیزهایی. همچنین مسأله تفاوت فرهنگی هم مطرح بود و فکر کردم که فرصتهای بیشماری برای من در هلند وجود دارد. اگر به هالیوود بروم باید از اول شروع کنم_که بسیار خوب است و من را به آدمی افتاده تبدیل میکند. و واقعا میتوانم لسآنجلس را دوست داشته باشم.
تو نقش کاراکترهای مونث بسیار قوی را ایفا میکنی و چنان نقشهایی زیاد برای زنان وجود ندارد.
متاسفانه، درست است، مگر اینکه شما بسیار معروف باشید و بتوان حساب ویژهای روی شما باز کرد. و در اینجا برای من اوضاع اینگونه است اما تا وقتی اینجا باشم ونه آنور مرزها.
چه چیزی باعث شد که بخواهی بازیگر شوی.
خب فکر میکنم ژنتیکی بود. پدر و مادر بزرگم در صحنه تئاتر غیرحرفهای با هم آشنا شدند. از رگ و ریشه اسکاتلندیام، استعداد موسیقی را به ارث بردهام. پدرم یک خورهی فیلمهای صامت بود درنتیجه من را به تماشای فیلمهای صامت ساخته شده در سال 1925 میبرد که تا ابد طول میکشیدند، مانند فیلمهای 5 ساعته، اما من از دوران جوانی فراوان از این چیزها دیدهام. و بعد فیلم «آنی» را دیدم و فقط میخواستم آنی باشم و بس، فقط میخواستم همان بچه یتیم باشم و آواز بخوانم و پایکوبی کنم.
پیش از تصمیمگیری درباره نقشی که میخواهید بازی کنید، دنبال چه میگردی؟
میتواند چیزهای بسیاری باشد. وقتی من تازه بازیگری را شروع کرده بودم نقشهایی به زبان انگلیسی وجود داشتند که فکر میکردم فقط باید آنها را بازی کنم و به کشور دیگری بروم. من یک فیلم در ایرلند بازی کردم. اولین فیلم من در خارج از کشور بود. من این بازی را بیشتر برای خودم انجام میدهم. دوست دارم با مخاطب پیوند و رابطهای برقرار تا کمتر احساس تنهایی کنم. همچنین آن را برای گسترش شخصیت واقعی خودم انجام میدهم در نتیجه گاهی فقط برای اینکه در منطقه معینی باشم که پیشتر نبودهام. اما بیشتر، داستان باید به مذاق من خوش بیاید.
کمی درباره اینگرید حرف بزن و اینکه چه چیزی تو را به ایفای این نقش کشاند؟
پائولا (واندِر کوئِست کارگردان) درست پس از بازی در «کتاب سیاه» و پیش از اینکه دو فیلم مهم دیگر را در هلند بازی کنم، نقش اینگرید را به من پیشنهاد کرد. آن ها فیلمهای سنگینی بودند_یکی از آنها درباره سرطان سینه و دیگری درباره روانپریشی پس از زایمان بود. درنتیجه درست پیش از بازی در آنها میخواستم کاری دندانگیر انجام بدهم و فکر کردم که این داستان غمبار کسی است که نیاز دارد از طرف پدرش به رسمیت شناخته شود مانند سگی که التماس میکند اما چیزی نصیبش نمیشود و درنتیجه نمیتواند با رابطهها کنار بیاید. و گمان میکنم از جهاتی شباهتهایی با زندگی خودم داشت.
من به اینگرید نگاه میکنم و فکر میکنم که امروز او میتوانست مورد درمان قرار بگیرد. آیا مادرش هم خودش را نکشته بود؟
خیر، او از سرطان مرد اما در بیمارستان روانی بستری بود. او خود را نکشت اما بیمار بود.
شاید چیزی ژنتیکی در کار بود.
شاید.
این فیلم چه معنایی برای تو دارد؟
معناهای بسیار به شکلهای بسیار متفاوت. اول اینکه من باید شاعری را میشناختم که پیشتر چیزی از او نمیدانستم و شعرهایش زیبایند و خوشحالم که مردم میبینند که او یک شاعر زیبا بوده. و من چیزهایی کلی درباره فرهنگ و تاریخ افریقای جنوبی میدانستم اما نه آنقدر از نزدیک. در نتیجه توانستم واقعا با این مردم در این کشور زیبا کار کنم. واقعا نمیتوان زیبایی آنجا را وصف کرد. بسیار خوشحالم که چیزی را نشان بدهم که بار دیگر چیزی بینالمللی است. برای مدتی فکر میکردم که من فقط در فیلمهای جنگ جهانی دوم بازی خواهم کرد.
کار با یک کارگردان زن چگونه بود و آیا قبلا هم با پائولا کار کرده بودی؟
من پیشتر با پائولا کار نکرده بودم. نکته دوستداشتنی درباره پائولا اینکه_ما یک جمله معروف داریم_ او بسیار قرص و محکم است. بسیار زن قدرتمندی است، بسیار دوستداشتنی و هرگز صدایش را بلند نمیکند. با چنان کسی با چنان قدرتی تا آن سر دنیا هم میروید. او نمیگذارد بیش از حد ذهنش مشغول شود. او نظرات را میپرسد اما قاطع عمل میکند، میتوانید روی او حساب کنید. عصبی نیست.
آیا با کارگردان زن دیگری با چنان خصوصیاتی، کار کردهای؟
بله، اندکی.
آیا آن کارگردان شما را عصبی میکرد؟
بله اندکی. مدتها فکر میکردم که شاید من هم همانگونه رفتار میکردم. اما من دوست دارم با زنها کار کنم. هر وقت زنی عکاس از شما عکس میگیرد این حس چشموهمچشمی غریب وجود دارد. آنها باید چیزی را ثابت کنند. باید بازی کنند_شاید ناخودآگاه_ اما زنها بسیار حساساند و مردم گاهی من را زنی با خصوصیات مردانهتر مینامند. میتوانم کاملا رک و راست باشم. اما زنهای مستعد فراوانی در بیرون وجود دارند.
این فیلم قرار است برای نخستین بار در ایالات متحده نمایش داده شود. آیا هیجان زدهای که داری آن را برای مخاطب امریکایی میبری؟
امیدوارم از فیلم خوششان بیاید.
بنظر که یک فیلم تمامعیار نیویورکی است. زنی بیمار از نظر روانی اما زیرک. من از این امر خوشحالم که این فیلم بار دیگر نام آن زن را زنده خواهد کرد.
او در افریقای جنوبی یک اسطوره است. در ابتدا من به سختی میتوانستم بپذیرم که باید نقش او را ایفا کنم، زیرا تصور میکردم مردم افریقای جنوبی همان احساس را درباره من خواهند داشت که ما با دیدن زنی امریکایی در حال ایفای نقش آنه فرانک داریم. مساله عجیبی است. اما درعینحال مجبور بودم چنان تفکراتی را از سرم بیرون کنم زیرا نمیتوانی بازی کنی. دوم اینکه فکر میکنم مردم خوشحالند که این داستان تصویر شده زیرا پیشتر نمیتوانستند سرمایهای برای این فیلم فراهم کنند. ممکن است من اصلا شباهتی با او نداشته باشم اما مهم نیست. من سعی نکردم که چیزهایی مثل طرز راه رفتن یا طرز حرف زدن دقیق او را تقلید کنم، این مساله اصلا اهمیتی ندارد بهویژه اینکه هیچکس واقعا او را نمیشناسد.
دوست داری وقتی مردم سالن نمایش را ترک میکنند به چه بیندیشند؟
آن نکته تاثیرگذار در داستان برای من اینست که چگونه میتوان زندگی یک کودک را از هم پاشید_چگونه میتوانید زندگانی یک کودک را ویران کنید آن هم بدلیل اینکه خودتان زندگانی سختی داشتهاید. پدر او نویسندهای شکست خورده بوده و نمیتوانست موفقیت دخترش را تحمل کند. او نمیتوانست با صمیمیت کنار بیاید. آن مسائل بسیار واقعی و غمبارند. او حسود بود و کودکان آنچنان وفادار و صادق و ظریف.
23 اوریل 2011
روزنامه شرق، شماره 1482، 16/12/1390، صفحه 10، سینمای جهان
- ۰ نظر
- ۲۹ فروردين ۹۴ ، ۱۶:۴۵