وحیداله موسوی

وبلاگ وحیداله موسوی

وبلاگ وحیداله موسوی

یادداشت ها، مقاله ها، ترجمه ها

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «میکا کوریسماکی» ثبت شده است

 

نویسنده: وحیداله موسوی

 

 

 فنلاند (معروف به کشور هزار چشمه) با جمعیتی حدود 5.2 میلیون نفر و 338 سالن سینما،  که حدود 7 قرن تحت سیطره همسایه خود سوئد بود، سرانجام در سال  1809 سوئد را شکست داد و در همان سال به یک دوک نشین مستقل زیر نظر امپراتوری روسیه تزاری تبدیل شد. با انقلاب شوروی در سال 1917 پارلمان اعلام خودمختاری کرد و توافق شوروی را نیز بدست آورد، اما کشور درگیر جنگی داخلی شد. جنگی بین سفیدهای محافظه کار و سرخ‌‌های سوسیالیست که به پیروزی گروه اول انجامید. این کشور طی جنگ جهانی دوم مورد هجوم قرار گرفت و شوروی 12 درصد از خاک فنلاند را اشغال کرد. در نتیجه فنلاند به آلمان پیوست تا در اقدامی تلافی‌جویانه سرزمین‌های از دست رفته را از شوروی پس بگیرد. پس از جنگ، فنلاند در منطقه خاکستری بین غرب و شرق قرار گرفت. کشوری بی طرف که بیشتر سعی می‌کرد در عین حفظ روابط حسنه با شوروری به نظام اقتصادی و بازار غرب و پیمان‌هایی نزدیک با همسایگان شمالی‌اش هم چشم داشته باشد. در اواسط قرن بیستم، این کشور از یک نظام اقتصادی مبتنی بر کشاورزی به نظام اقتصادی صنعتی تغییر یافت تا جایی که اکنون درآمد سرانه‌اش، این کشور را بین 15 کشور برتر جهان قرار می‌دهد.  

 

 

 

برادران لومیر که با اعزام فیلمبرداران و نمایش‌دهندگان به سایر کشورها، به گسترش تصاویر متحرک یاری می‌رساندند، بذر سینما را در فنلاند کاشتند. در سال 1896 یک گروه فرانسوی بر سر راهشان به سوی سن پترزبورگ 8 شبانه روز نمایش‌هایی را در هلسینکی به راه انداختند. ک. ای. استالبرگ (1919-1861) نخستین کسی بود که طی سفرش به پاریس در همان سال یک پرژکتور و ده فیلم کوتاه از کمپانی پاته خرید؛ و او بود که نخستین فیلم سوئدی را تولید کرد- در یک کمپانی تولید فیلم با نام آتلیه آپولو که در سال 1906 تاسیس کرده بود و عمدتا فیلم‌های مستند کوتاه در آن تولید می‌شد. فیلمی با عنوان قاچاقچی‌ها که در سال 1907 به نمایش درآمد و فقط چند عکس از آن بر جای مانده و در خدمت خلق سینمای ملی بود. کارگردان فیلم تیوو پورو بود که سال 1911 نیز فیلمی براساس نمایشنامه‌ای از مینا کانث با عنوان سیلوی ساخت. این فیلم سال 1913 به نمایش درآمد زیرا فیلمسازها پول کافی نداشتند تا فیلمشان را به نزدیک‌ترین مرکز ظهور در کپنهاگ برسانند. در نتیجه معمولا از هر سه فیلم یکی جان سالم به در می‌برد و بقیه فاسد می‌شدند. از دیگر فعالیت‌ها می‌توان به تاسیس شرکتی دیگر با عنوان لیرا-فیلم بوسیله هجالمار وی. پوجانهایمو اشاره کرد که فارس‌های کوتاه و فیلم‌های هنری تولید می‌کرد. اما در سال 1916 مقامات روسی فیلمسازی را ممنوع کردند. در سال 1918 جنگی داخلی به راه افتاد. سیطره روسیه و جنگ متعاقب آن بین نیروهای دست راستی ملی‌گرا و بلشویک‌های روسی در 1918-1917برهه دیگری را رقم زد. تلاش برای کسب استقلال، رشد فیلمسازی را به تعویق انداخت. از دیگر خصوصیات این دوره می‌توان به تاسیس قدیمی‌ترین نهاد سانسور فیلم در دنیا اشاره کرد. اداره‌ای که اهداف و کیفیت فیلم‌ها را تحت تاثیر قرار می‌داد. سیطره‌ای که نه تنها انتخاب می‌کرد چه فیلم‌هایی به نمایش درآیند بلکه می‌گفت که چه فیلم‌هایی ارزشمندند تا مشمول قانون معافیت مالیاتی شوند.

   اِرکی کارو

اِرکی کارو (1935-1887) یکی از کلیدی‌ترین شخصیت‌ها در تاریخ سینمای فنلاند محسوب می‌شود. او شرکت فنلاند- فیلم را در 1919 تاسیس و چندین ملودرام روستایی نیز کارگردانی کرد. از جمله صندلی‌سازان روستایی [1923]، عروس لانگرولر [1923]، وقتی پدر دندان درد دارد [1923] و پسران ما [1929] که همین فیلم آخر یکی از پیشگامان فارس عامه‌پسند در فضایی شهری بود. پورو یکی دیگر از کارگردانان مهم بود که فیلمی با عنوان سال‌های کارآموزی الی [1920] و شیطان طلسم می‌کند [1927] یکی از معدود فیلم‌های وحشت فنلاند را ساخت. در دو سال آخر عصر صامت، کارل فن هارتمن نیز به آن‌ها افزوده شد و دو درام جاسوسی ساخت: پیروزی سوپرمن [1929] و سراب [1930] که مورد استقبال مخاطبان قرار نگرفت. تا سال 1960 این شرکت و نیز شرکت دیگری با عنوان صنعت فیلم فنلاند ساز و کار و کنترل سینمای کشور را در دست داشتند. و در واقع با تضعیف شدن این دو شرکت بود که برهه دیگری را در سینمای فنلاند رقم زد. شرکت فنلاند- فیلم 23 فیلم از 37 فیلم ساخته شده بلند داستانی را بین سال‌های 1919 تا 1930 تولید کرد. از دیگر شرکت‌ها می‌توان به ادامز فیلم، فنادا-فیلم و Aho& Soldan اشاره کرد که در زمینه مستندسازی تبحر داشتند. همچنین شرکتی با عنوان کمدی-فیلم که جاگر فیلمبردار آلمانی تاسیس کرد و دو فیلم بیشتر تولید نکرد. فنیکا در سال 1929 تاسیس شد و دو فیلم اول را والنتین والا ساخت که به یکی از بزرگ‌ترین کارگردانان عصر طلایی سینمای فنلاند بدل شد. بیرون از پایتخت در شهرهای ویپوری و اولو نیز فیلم هایی تولید می‌شدند. بدون اشک در نمایشگاه [1927] و مرد جنگل‌های پوشیده از برف [1928] دو فیلم نابود شده هستند که در شهرستان تامپری در شرکت آکوئیلا-فنلاند بوسیله اونو اسکولا ساخته شدند. کاله کارنا یکی از تهیه‌کنندگان این شرکت فیلمی ساخت با عنوان با تیغه یک شمشیر [1928] که داستانی بی طرفانه درباره جنگ داخلی 1918 بود و دومین فیلمش ترانه‌ای درباره حماسه کارگر [1929] نوع جدیدی از قهرمان پرولتاریایی را به مردم معرفی می‌کرد. این فیلم‌ها نیز ناپدید شده‌اند. تا آغاز عصر صدا چندین فیلم ساخته شدند، بسیاری از آن‌ها نمایش‌های فنلاندی و رمان‌های دراماتیکی بودند که به فیلم تبدیل می‌شدند. علاوه بر ملودرام، کمدی‌های معاصر در بافت شهری نیز باب روز بودند.

 

 

اما نخستین شرکتی که به سراغ صدا رفت لاهین-فیلم نام داشت که در شهر تورکو واقع بود. نخستین فیلم آن با آهنگ و صدا به فنلاندی بگو [1931] نام داشت، فیلمی به کارگردانی یرژو نابیرگ که اثری از آن نیست. نخستین فیلم ناطق شرکت فنلاند- فیلم، ملبس مانند آدم و اندکی مانند حوا نیز[1931] بر اساس نمایشنامه معروفی از آگاپتوس (با نام مستعار یرژو سوئینی) بود. در این دوره فیلم‌های معروف سوئدی و رمان‌های معروف به فیلم درمی‌آمدند و بومی‌سازی می‌شدند. در این زمان بود که فیلم‌های بومی هم توانستند توان رقابت با فیلم‌های خارجی پیدا کنند. هر چند کشورهای معدودی فیلم‌های فنلاندی وارد می‌کردند. مثلا فیلم معروفی با عنوان مرگ ربوده شده [1938] در بسیاری از جشنواره‌ها به نمایش درآمد اما فقط در سوئد امکان نمایش عمومی پیدا کرد. کارگردان آن نیرکی تاپیووارا (1940-1911) فقط 4 فیلم کارگردانی کرد و مرگ دراماتیک او در اواخر جنگ زمستانی 1940-1939 باعث شد که او را نابغه از دست رفته سینمای فنلاند بنامند. سال‌های 1939-1934 را عصر طلایی سینمای فنلاند نامیده‌اند. عصری که فیلم‌ها (مانند هالیوود آن زمان) بر اساس نظام استودیویی تولید می‌شدند.

 

 

کارو بعد از اخراج شدن از شرکت فنلاند- فیلم، صنعت فیلم فنلاند را تاسیس کرد و آن را به بزرگ‌ترین شرکت فیلمسازی فنلاند تبدیل کرد. رقابت این دو شرکت منافع بسیاری برای سینمای کشور به ارمغان آورد. در این دهه هر سال حدود 20 فیلم ساخته می‌شد. کیفیت تولیدات بالا بود و در واقع سینمای فنلاند داشت به یک مدل کوچک‌تر از هالیوود تبدیل می‌شد. فیلم‌هایی بومی با موضوعاتی بومی ساخته می‌شدند و استقبال مردم برای دیدن چنین موضوعاتی بسیار زیاد بود. برای نمونه بیش از 000,900 هزار تماشاگر به دیدن کارفرمای مزرعه سیلتتالا [1934] یک کمدی از شرکت فنلاند- فیلم رفتند.

 

 

 از سوی دیگر پس از اخراج کارو از شرکت فنلاند- فیلم، ریستو اورکو جایگزین او شد و تا 1990 این مقام را برعهده داشت. او چند فیلم هم ساخت: کارفرما و عروش سرباز [1938]و فعالان[1939]. والنتین والا پس از ورشکستگی اولین شرکتش فنیکا به شرکت فنلاند- فیلم رفت و سه فیلم ساخت: عشق همه [1935] یک کمدی جمع و جور و معرفی دو ستاره آنسا آیکونن و تائونو پالو. دو فیلم بعدیش کمدی‌هایی شهری بودند: زن جایگزین و مرد جایگزین [1936]، هولدا اهل جوراکو [1937] داستانی درباره یک دختر روستایی که به یک شهر بزرگ می‌رسد، و با مشکلات ناشی از عدم تساوی بین دو جنس روبرو می‌شود. فیلم با استقبال بی‌نظیری روبرو شد. والا کارگردان ماهری در زمینه موضوعات روستایی و ملودرام‌های رمانتیک بود.

 

 

پس از مرگ کارو، توئیوو سارکا جایگزینش شد و تا 1965 که شرکت ورشکست شد، او پرکارترین تهیه کننده و کارگردان در تاریخ فنلاند بود که بیش از 200 فیلم را تولید و 51 اثر را کارگردانی کرده بود. او همراه با یروژی نورتا بیشتر فیلم‌های دهه 39 شرکت را ساخت: درام‌هایی مذهبی مانند به عنوان رویا و سایه ... [1937]، فیلم‌های میهن پرستانه تاریخی مانند مانیفست در فوریه [1939] و نیز فیلم‌هایی مانند لاپاتوسو [1937] و پسر دردسرساز  هنگ [1938] که به الگوهایی برای ژانر فارس‌های نظامی تبدیل شدند.

 

 

طی سال‌های جنگ (1944-1939) آهنگ تولید افزایش یافت آن هم علی‌رغم مشکلاتی مانند کمبود فیلم خام، بمباران‌های مداوم هلسینکی بوسیله آلمانی‌ها، و تکنیسین‌ها و فیلمبرداران بسیاری که به خط مقدم جبهه فراخوانده شده بودند. به دلیل مشکلات حمل و نقل فیلم‌های خارجی به داخل کشور و در نتیجه امکان اکران‌شان، تقاضا برای فیلم‌های وطنی بالا گرفت. تعدادی ملودام تاریخی مانند والتس واگا بند [1941] و کاترین و مونکینیمن [1943] همراه با فارس‌های نظامی ساخته شدند. این فارس‌ها به مسخره ارتش متخاصم شوروی می‌پرداختند. از معروف‌ترین این فارس‌ها، مجموعه فیلم‌هایی با عنوان رایمی و رامپانین [1941،1943،1952] بود. پس از امضای معاهده صلح بین فنلاند و شوروی در 1944، مقامات دو فیلم اول را از بازار جمع کردند تا مبادا همسایه شرقیشان آزرده شود، همسایه‌ای که اکنون به یک شریک مهم تجاری بدل شده بود.

 

 

در دوران جنگ، فیلم‌هایی خبری درباره وضعیت سیاسی کشور تولید می‌شد. می‌توان از مستندی با نام فنلاند تاوان می‌دهد [1951] نام برد که به هزینه دولت بود و گزارشی درباره تلاش‌های ملت برای پرداخت قرض‌های سنگین ملی بود که به دلیل جنگ با شوروری به وجود آمده بود، این گونه مستندها در دهه 40 و 50 بسیار معمول بودند.

 

 

آن سرخوردگی پس از جنگ بر موضوع فیلم‌ها تاثیر گذاشت: کمدی‌های سبک و داستان‌های رمانتیک جای خود را به درام‌هایی اجتماعی دادند که مشکلات مردم در محلات پایین شهر را نشان می‌داد. ادوین لین (1989-1905) یکی از معروف‌ترین کارگردانان نسل پس از جنگ، با فیلم‌های مانند سایه‌های تسخیرگر [1945] و Laitakaupungin laulu [1948]، معروف‌ترین فیلم فنلاندی تا آن زمان را ساخت: سرباز گمنام [1955] نخستین فیلم رئالیستی فنلاند درباره جنگ.

 

 

مشکلات در دهه 60 بیشتر شدند: افزایش هزینه‌های تولید و عدم حضور تماشاگران که به بسته شدن سالن‌های بسیاری انجامید، و از همه مهم‌تر اعتصاب صنف بازیگران، که از دستمزدهایشان ناراضی بودند. البته این اعتصاب باعث شد که نسل جدیدتری از هنرپیشه‌ها وارد سینما شوند. دولت علاوه بر وضع مالیات، از طریق وام‌ها و جوایز بر صنعت فیلم اعمال نظر می‌کرد. در سال 1969 با تاسیس بنیاد فیلم فنلاند دولت به بخشی مهم از پروسه تولید نیز تبدیل شد_کاری مهم و ضروری برای ادامه حیات سینمای فنلاند. اما این بنیاد نه تنها به وسیله‌ای حکومتی تبلیغاتی تبدیل شد بلکه به عنوان نوعی حامی برای بازتاب احساسات ملی بود.

    یورن دونر

دهه 1960 که مصادف با دوران کیا و بیای موج نو بود، شاهد تاثیرات موج نو بر سایر کشورها نیز بود. فیلم‌هایی با سوژه‌های نو که معمولا فرم‌های قدیمی را پس می‌زدند و داستان و مستند درهم آمیخته و فیلم‌ها سیاسی‌تر از پیش می‌شدند. همگام با تونی ریچاردسن، لیندسی اندرسن و ... در بریتانیا؛ یا میلوش فرمن، یرژی مِنزِل در چکسلواکی؛ رومن پولانسکی و یرژی اسکولیمفسکی در لهستان؛ میکلوش یانچو، اندره کواکس و ایستوان ژابو در مجارستان؛ دوشان ماکاویف و الکساندر پتروویچ در یوگسلاوی؛ برناردو برتولوچی، مارکو بلوچیو، ارمانو  اُلمی، پازولینی و رزی در ایتالیا؛ الکساندر کلوگه، اشلندورف، فاسبیندر و ویم وندرس در آلمان؛ اشیما در ژاپن؛ روشا و گوئرا در برزیل و ... موج نو راه را برای سینماگران و سینمایی جوان مهیا کرد تا بی توجه به قراردادهای سنتی فیلم‌هایشان را بسازند، تا داستان‌هایی متفاوت را به شیوه‌های آزادانه و متفاوتی روایت کنند. در فنلاندِ اوایل دهه 1960، سیطره شرکت‌های بزرگ به پایان رسید و این فرصتی برای کمپانی‌های کوچکتر فراهم کرد تا وارد میدان شوند. آن‌ها با نگاه به سینمای مولف‌گرایانه فرانسوی آثار خاص خود را بیرون دادند: کمدی‌هایی سیاه درباره ایده الیسم و جوانی. یورن دونر یکی از چهره‌های تاثیرگذار این موج نو بود: با فیلم‌هایی مانند گمشو! تصاویری از فنلاند [1971] که تصویری از فنلاند دهه 60 را ترسیم می‌کرد که کارگران فقیر داشتند به شهرها کوچ می‌کردند. فیلم آنچنان بی پرده بود که اداره سانسور آن را برنتابید و 20 سال بعد بود که نسخه کامل آن به نمایش درآمد. یا 69 [1969] فیلمی با دو زوج که همه چیز را دست می‌انداختند، از سرنوشت گرفته تا غذا دادن به سگ و رابطه جنسی و ... یا فیلم آنا[1970] فیلمی تحت تاثیر آنتونیونی که آن دوره و زمانهِ در حال تغییر را ترسیم می‌کرد.

 

    ریستو یاروا 

یکی دیگر از چهره‌های تاثیرگذار ریستو یاروا (1977-1934) بود که با لحنی طنز آمیز و بازیگوشانه در آثارش به طبیعت، روشنفکران جوان شهری، کارگران، و پیش‌بینی‌هایی درباره آینده می‌پرداخت. ریستو یاروا تحت تاثیر آوانگارد فرانسه و موج نو، که به رئالیسم سوسیالیستی انجامید، فیلم‌هایی ساخت (خاطرات کارگر [1967]، صف آرایی [1970] ، سال خرگوش[1977] ). نبوغ، پرکاری و مرگ او در یک تصادف اتومبیل به نوعی فاسبیندر را در ذهن متبادر می‌کند. در فیلم شورش تابستانی [1969] یاکو پاکس ویرتا، کاراکترها ساده‌دلانه به مشاهده و نقد جامعه مصرف گرا، تبلیغات خانه‌های اعیانی و سبک‌های ولخرجانه زندگی می‌پرداختند. فیلمی سیاسی که آمیزه‌ای از مستند، آگهی‌های ساختگی تبلیغاتی و مصاحبه‌های در هم تنیده بود. در فیلم پوست پوست [1966] از میکو نیسکانن، که یکی از پیچیده‌ترین فیلم‌های دهه 60 بود، 4 جوان به گشت و گذار در ییلاق می‌پرداختند تا تصویری از جوانی، آزادی‌های جنسی و موانع عشقی ییلاق به عنوان برابر نهادی برای آزادی طبیعی ارائه شود. هشت شلیک مرگبار [1972]، براساس داستانی واقعی، به زندگی یک خانواده کارگری می‌پرداخت، ترانه گل سرخ [1972] داستان مردی سرگردان بود که با تناقضات اخلاقی فنلاندی‌ها و معیارهای دوگانه برای زنان روبرو می‌شد. ایجا-الینا برگهلم در ماریای مفلوک (1972) به فروپاشی زنی در دام جامعه مردسالارانه می‌پرداخت و .... یا در فیلم‌های ارکو کیویکاسکی، یاکو پاکاس ویرتا، انسی مانتاری، رونی مولبرگ  و ... .

 

 

از دهه 80 نسل تازه‌تری وارد میدان شدند که آکی و میکا کوریسماکی پرچمدارش بودند. آنان فیلم‌هایی کم هزینه با واحدهایی جمع و جور و کوچک می‌ساختند. بیش از 30 کارگردان فیلم اولی معرفی شدند: مارکو لهموسکالیو، تاآوی کاسیلا، جین کوسی، ماتی کواُ رتی، اُلی سوئینیو، لوری تورهنن، کلیس اُلسن، پکا پریکا . . . میکا و آکی کوریسماکی که در ابتدا با همکاری با یکدیگر در زمینه فیلمنامه، تامین بودجه و تهیه کنندگی، خلاقیت و تولیدات جمع و جور را باب کردند. آن‌ها تازگی و خلاقیت را به سینمای فنلاند بازگرداند. میکا سبک سنتی تری در فیلم‌هایش در پیش گرفت تا بی هدفی مردم حومه شهری در دوران معاصر را به نمایش بگذارد. او دروغگو [1981] را ساخت که آکی فیلمنامه‌اش را نوشته بود. آن دو پس از موفقیت بسیار این فیلم، شرکتی با نام ویل آلفا فیلم پروداکشنز تاسیس کردند. انتخاب این نام که ارجاعی ست به آلفاویل ژان-لوک گدار از تاثیر موج نو و فیلمسازان تاریخ سینما بر این دو فیلمساز حکایت می‌کرد. شرکت آن‌ها مکانی شد برای تولید فیلم‌های کم بودجه. تا اواخر دهه 80 این شرکت به یکی از سه شرکت بزرگ و مهم در تاریخ سینمای فنلاند تبدیل شده بود. آکی نیز در سال 1984 نخستین فیلمش را به تهیه کنندگی برادرش با عنوان جنایت و مکافات ساخت. فیلم‌های او برای ارتباط بی کلام مینیمالیستی و ادای خشک و سرد دیالوگ‌ها معروف بود. آکی برخلاف میکا که در دهه 90 به برزیل نقل مکان کرد، ترجیح می‌داد در کشورش فیلم بسازد با همان سبک مرتاضانه و استیلیزه و خود بازتابنده‌اش. او از اولین سه‌گانه‌اش (سایه‌ها در بهشت [1986]، آریل[1989]، دختر کارخانه کبریت فروشی [1990]) که «سه‌گانه پرولتاریایی» نام گرفته، در فیلم‌هایش به بررسی موشکافانه احساسات نوستالژیک ضمیر جمعی نسل‌های پس از جنگ فنلاند می‌پردازد. آدم‌های طبقه کارگر، بی خانمان‌ها، آدم‌های تنها، بیکار که همه این‌ها در «سه‌گانه فنلاند» او تبلور یافته است (ابرهای شناور [1996]، مردی بدون گذشته[2002]، روشنایی‌های شامگاه [2006]). آثار او شرایط اقتصادی دنیایی را که به تصویر می‌کشند، هجو می‌کنند. نقد اجتماعی او شرایط نابرابر همواره حی و حاضر در پسزمینه داستان‌هایش را در بر می‌گیرد و با لحنی مطایبه‌آمیز، سویه تاریک‌شان را به تصویر می‌کشد. استفاده مقتصدانه او از حرکات دوربین و دیالوگ، روبر برسن را به ذهن متبادر می‌کند.

 

 

در دهه 90 نسل جدید فیلمسازان با ایده‌های تازه‌ای وارد شدند. سیاست‌های دولت نیز دچار تغییر شده بود. دیگر فیلم‌های تجاری را غیرهنری و مذموم نمی‌شمردند در نتیجه این گونه فیلم‌ها نیز از کمک‌های دولتی برخوردار شدند. در نیمه نخست دهه 90، اقتصاد فنلاند با نوسان مواجه شد. اما در اواخر دهه 90، وضعیت اقتصادی بهتر شد و بیش از 30 فیلم ساخته شد که با استقبال خوبی نیز روبرو شدند. از هزاره سوم تا این تاریخ با نگاهی به فهرست فیلم‌های تولید شده در فنلاند می‌توان آن‌ها را در مقوله‌های درام، درام جنایی، درام کمدی، رمانتیک درام، حادثه‌ای، جنگی و  وحشت قرار داد. برخی فیلم‌ها طی جنگ جهانی دوم رخ می‌دهند و برخی هم زندگانی مردم را به تصویر می‌کشند. اکی کوریسماکی و برادرش که در دهه 80 سینمای نیمه جان و ورشکست شده کشورشان را جانی تازه بخشیدند اکنون بیشتر در بیرون از کشورشان فیلم می‌سازند. از کارگردانان این دهه می‌توان از کسانی مانند مارکو پولونن، آیولی مانتیلا، ارتو کاسکینن، یارمو لامپلا، تیمو کوئیووسالو، الکسی ماکلا، کلاوس هارو (الینا یا گویی آنجا نبودم 2001) و ... نام برد.

 

 

 Solar Films  که مالکش مارکوس سلین است، در دهه نخست هزاره سوم، رکن سینمای فنلاند بوده، فیلم‌هایی که او تهیه کرده در صدر فیلم‌های پرفروش قرار گرفته‌اند: وارس [2004  پسران بد [2003] و ماتی [2006] هر سه از الکسی ماکلا، سرزمین یخزده از اکو لوهیمییز و ... . از هزاره سوم به این سو، سینمای فنلاند گستره موضوعات و ژانرهایش را افزایش داده است: فیلم‌های مستند، ورزشی، بیوگرافی‌هایی درباره زندگی موسیقیدان‌ها یا خوانندگان پاپ، همراه با فیلم‌های اقتباسی از نمایشنامه‌ها یا رمان‌های معروف، فیلم‌های جنگی، انیمیشن و حتی وسترن (روزی روزگاری در شمال [2012]). از سایر کارگردان‌های معاصر سینمای فنلاند می‌توان از تیمو کوئیووسالو (1963-) نام برد که در فیلم ظهور یک آدم ناقلا [2001] به زندگی خواننده اعتراضی و معروف دهه 70 اروین گودمن می‌پردازد، یا پکا لهتوِ کارگردان که در فیلم کاباره تانگو (2001) از ایرا سامولین رقاص معروف استفاده می‌کند. به نظر می‌رسد فیلم‌های فنلاندی که به تصویر جنگ‌های استقلال فنلاند پرداخته‌اند همیشه هزینه‌هایشان را بازگردانده‌اند (نمونه اخیر آن فیلمی است با عنوان مارشال فنلاند [2012] که بر اساس زندگی کارل گوستاف امیل منرهایم یکی از قهرمانان جنگ فنلاند و ریس جمهور پیشین ساخته شده است.)

 

 

 نتیجه این‌که تاریخ سینمای فنلاند نیز مانند هر کشور دیگری با شرایط تاریخی، اجتماعی فرهنگی و سیاسی‌اش گره خورده است. موقعیت فنلاند بین دو قطب سرمایه‌داری و سوسیالیسم پیش از فروپاشی بلوک شرق، خصوصیات فرهنگی غالب و تاریخی مردم و ... فیلمسازان متفاوت این کشور را به اتخاذ لحنی کمیک و گزنده برای نقد این دوگانگی برمی‌انگیخت. ملودرام‌های روستایی از شرایط پیشاصنعتی کشور، فیلم‌های فارس جنگی از جنگ‌های تاریخی کشور با همسایگانش و نیز جنگ‌های داخلی، سیاسی شدن فیلم‌ها و تعهد اجتماعی فیلمسازان از فیلم‌های موج نویی دهه‌های 60  تا 80 و دیدگاه بدبینانه و لحن گزنده فیلم‌های کوریسماکی‌ها از شرایط رکود و بد اقتصادی در بیشتر سال‌های دهه 80 و 90 سرچشمه می‌گیرند. همگی این ویژگی‌ها به عنوان میراثی گران بها با همه خوبی‌ها و بدی‌هایش به خلق سینمایی متفاوت منجر شد. آن حس طنز در فیلم ها و حتی آن همه استقبال از فیلم‌های کمدی، ریشه در خلق و خوی مردم فنلاند دارد که با کم حرفی‌شان عجین شده است و این‌ها همه در فیلم‌های فیلمسازان زیرکی مانند آکی کوریسماکی تبلور می‌یابد. البته نه به تنهایی بلکه با لایه‌ای فراگیر از انساندوستی. در واقع فیلم‌های فنلاندی به بخشی ضروری از فرهنگ ملی‌شان تبدیل شده‌اند. لحن سرد، کمیک و هزل‌آمیز، انعکاس شرایط اجتماعی و خودآگاهی تاریخی فیلم‌ها، جایگاهی متمایز برایشان مهیا می‌کند. زبانی جهانی که به خارج از مرزهای این کشور کوچک نیز کشیده می‌شود. می‌توان سینمای فنلاند را نمونه‌ای دانست که توانسته سیر دیالکتیکی تاریخی‌اش را طی کند؛ هر چند به شکلی شکننده. 

 

 

 

  این مطلب اولین بار در نشریه سینماتوگراف چاپ شد.

 

 

 

 «پسرخوانده ناشاد طبیعت»: برگرفته از یک شعر الکساندر سرگیه ویچ پوشکین درباره فنلاند