نویسنده: دبورا یانگ
مترجم:
وحیداله موسوی
طی دهه گذشته،
سینمای ترکیه به برکت وجود نوری بیلگه جیلان فیلمساز، جانی دوباره گرفته است. این
نویسنده-کارگردان با «روزی روزگاری در آناتولی» بار دیگر عرض اندام میکند؛ با
فیلمی طولانی، کند و هیپنوتیزمکننده که در سکانسهایی بدون رویداد و حادثه
قراردادی، با نگاههایی اجمالی و اشاراتی فیالبداهه به کند و کاو در وضعیت بشری
میپردازد و چندان به زمان به ویژه به وقت بیننده، توجه نمیکند. حتی سرسختترین
مخاطبان مطبوعاتی در کن نیز وقتی تقریبا پس از گذشت 90 دقیقه از این فیلم دو ساعت
و نیمه، نخستین نقطه عطف داستان رخ داد، نتوانستند جلو خنده عصبی خود را بگیرند.
مساله
فقط طول زمانی یا خط داستانی کند نیست که نزدیک شدن به فیلم را دشوار میکند، بلکه
شیوه افراطی و ناآشنایی است که جیلان با آن به شالودهشکنی این داستان میپردازد،
داستانی درباره پلیسهایی در جست و جوی مردی مرده در تپه های آناتولی. وقتی
سرانجام جسد از خاک بیرون آورده میشود، درونمایههای عذاب وجدان و گناه ظاهر میشوند.
بدیهی است که با یکی از آن دستمایههای بسیار والای جشنوارهای رو به رو هستیم که
مخاطبانش به ندرت کسانی به جز هنردوستان و حامیان رویدادهای رسمی سینمایی هستند.
در عین حال، برای آنانی که مایل به تفکر هستند، این فیلم اثری عمیق و مسحورکننده
است که در یادها خواهد ماند. در شروع فیلم، همه چیز شسته رفته به نظر میرسد. سه
دوست در حالی که بر سر سفرهای فقیرانه نشستهاند، میخندند. چند روز بعد، در جست
وجویی که تمام شب به طول میانجامد، دو مرد را در دو اتومبیل پلیس و یک جیپ ارتشی
به منطقه روستایی دوردستی میبرند. کنان لوچ چشم و ساکت (فیرات تَنیس) اعتراف کرده
که ظاهرا با کمک مرد دیگر، یاسار (اِرول اِراسیان) را به قتل رسانده و دفن کرده
است. اکنون ناسی (ییلماز اردوغان)، رییس پلیس، دادستان نصرت (تانر بیرسل) را از
آنکارا دعوت کرده تا شاهد کشف جسد باشد. همه
چیز باید طبق روال مرسوم و درست انجام شود، ماوقع باید با زبان ویژه اداری درج و
گزارشی از آن تهیه شود.
مشکل اینکه جویندگان با گذر از میان آن تپههای توفانی در جادههای بیابانی، در جاهایی توقف میکنند که همگی در تاریکی یکسان به نظر میرسند، کنان نمیتواند جای گور را پیدا کند. شب ادامه دارد و آن آدمها بی حوصلهتر میشوند، همچنین بسیاری از مخاطبان نیز. این جمع سرانجام برای تجدید قوا در یک روستا اتراق میکنند و دختر زیبای کدخدا از آن ها پذیرایی میکند. سپس بار دیگر برای جست و جوی آن گور سرسخت به تپهها باز میگردند. نیمه اول فیلم مانند داستانهای چخوف، از گفت و گوهایی کم اهمیت پر شده که در خدمت شخصیت پردازی هستند، مانند شخصیت آن پزشک جوان با طرز نگرش علمی خود که از همسرش طلاق گرفته یا شخصیت آن رییس پلیس عجول که کودکی بیمار دارد. به نظر میرسد که دوربین با حرکت تدریجی و مداوم زوم بر چهره آن ها، پرده از درون واقعی شان برمیدارد. شر و ورها نیز آکنده از اشارهها هستند زیرا اگر بیننده کاشف خوبی باشد، بعدا در مییابد که آنها بسیار معنا دارند. درست مانند فیلم «پنهان» از میشاییل هانکه، لازم است که پلک نزنیم و به سرنخهایی توجه کنیم که در پایانبندی کارکرد دارند.
دادستان که تانر بیرسل با
اقتداری کامل و بارقهای این جهانی در نگاهش، نقش او را ایفا میکند، به شکلی
خودمانی درباره همسر دوستش با آن پزشک خاموش (محمد اوزونر) حرف میزند، درباره زنی
که مرگ خود را پیش بینی کرده بود. پزشک به جای اینکه تحت تاثیر قرار بگیرد، میپرسد
که آیا برای تعیین علت مرگ، کالبد شکافی انجام شد یا خیر. در اینجا نیز چیستانی
نهفته است. ضرباهنگ فیلم در یک ساعت پایانی آن اوج میگیرد، در شهرستانی که
مظنونان در آنجا بازداشت شده اند و جسد مقتول به شکل ناخوشایندی مورد کالبدشکافی
قرار گرفته است و به تدریج چیزهایی اتفاق میافتد، هرچند باید معنایشان را
رمززدایی کرد. پسربچهای که در کنار مادرش ایستاده – احتمالا فرزند متوفی- به
کنان، مرد متهم، حمله میکند. با این وجود نگاهی که بین کنان و زن جوان رد و بدل
میشود، حاکی از چیز دیگری است. مانند فیلم ستایش شده «سه میمون» از جیلان، به نظر میرسد
که کاراکترها همگی در روابطی مثلث گونه و آکنده از بار عاطفی درگیرند، یا همان
گونه که یکی از آن مردان عنوان میکند، هرجا مشکلی هست، باید به دنبال ردپای یک زن
بگردید. تجربه جیلان در زمینه عکاسی در تکتک نماها نمود یافته است؛ نماهایی که
احساسات نهانی و نوعی حس صمیمیت را تداعی میکنند. فیلمبرداری گوخان تیریاکی،
زیبایی دست نخورده و وهم آور مناظر آناتولی را موکد میکند، عالم کهن طبیعت که
انسان ها نمیتوانند حتی بدون کمک چراغ اتومبیلها یا رعد و برق آن را ببینند.
منبع: هالیوود ریپورتر
روزنامه شرق ، شماره 1437، 18/10/90، صفحه 9، سینمای جهان
- ۰ نظر
- ۲۹ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۲۴