نویسنده: وحیداله موسوی
سابقه استفاده از بدلها در سینما به فیلم «دانشجوی پراگ» میرسد. داستان دانشجویی که مانند فاوست تصویر خود در آینه را در ازای ثروتی کلان در اختیار شخصیتی شیطان صفت قرار میدهد و تصویر سایه به سایه دانشجو را تعقیب میکند و سرانجام مجبور میشود با او دوئل کند. بدلها کارکردهای متفاوتی در فیلمها ایفا کردهاند. اما در نگاهی کلی میتوان گفت که آنها عمدتاً برای تجسم هراسها و نگرانیها و نیز امیال کاراکترها (و ما) به کار رفتهاند. وجود بدلها گاهی همراه با تهدید و گاهی برای کمک است. در بسیاری از موارد بدلها معیارهای داوری ما را مورد پرسش قرار میدهند.
در برخی فیلمهای هیچکاک با بدلسازی مواجهایم. در «سرگیجه» آن شخصیت مونث (جودی) به عنوان بدل زنی دیگر (کارلِتا) و زنی مرده (مادِلین) عمل میکند. همچنین او بدل خود نیز هست. آن زن در ابتدا برای اسکاتی موجودی دوست داشتنی و بعدا که او را میبیند بدل آن زن دوست داشتنی و مرده جلوه میکند. و این دو توهم را برای اسکاتیِ پلیس بوجود میآورد: اول اینکه او به اشتباه مادلین را همسر دوستش میداند و دوم به اشتباه فکر میکند جودی زن دیگری بجز مادلین است. اما او در ابتدا هم اشتباه میکرده که فکر میکرده مادلین شبیه آن عکس در نقاشی است یا تجسم اوست. همه اینها موجب سرگیجه واقعی میشوند. سرگیجه او نه تنها فیزیکی که روانی نیز هست. در فیلمهای دیگر هیچکاک نیز بارها بدلها نقشی ایفا میکنند: در «مرد عوضی»، «شمال از شمال غربی» و ... .
از نمونههای دیگر میتوان به فیلمهای «پرسونا»، «جاده مالهالند» و «باشگاه مشت زنی» اشاره کرد. آن دو زن در دو فیلم اول تا لحظه فروپاشی واقعیاند و در واقع متفاوت اما مکمل یکدیگر محسوب میشوند. اما در فیلم فینچر، تایلر داردن (براد پیت) همان همزاد یا بدل یا خودِ اهریمنیِ راوی (ادوارد نورتُن) است. آنچه او دوست دارد باشد اما نیست. در واقع آن عمل راوی با شلیک به سر خود و ایجاد حفرهای در آن- با استفاده از واژگان فروید- دوباره موجب میشود که خود بر نهاد مسلط شود. خود در اینجا همان منِ واقعی است که در برابر بدل، یا همزاد یا همان نهادِ خود قرار گرفته است. تایلر مظهر آرزوها و امیال سرکوب شدهی راوی است تا نظام سرمایه داری و مشارکتی جامعه را فرو بپاشد. تا آن مردانِ دچار عقدهی اختگی را به عمل وا دارد. در واقع بدل در فیلمهایی مانند باشگاه مشت زنی نقشی بالینی ایفاء میکند.
در فیلم پرستیژ نیز بدلها دیده میشوند. ما با دو شعبده باز مواجهایم: دو نفر از آنان برادران دوقلو و همساناند و رقیب آنان شعبده بازی است که با ماشین خود کلونهایی بوجود میآورد و پس از هر نمایش از ترس افشاء شدن رازش آنها را میکشد. در اینجا اخلاقیات خاص هر دو گروه مطرح میشوند: زندگی انسانی آن برادران دوقلو در برابر سرنوشت محتوم آن کلونها، آن بدلهای محکوم به مرگ.
در فیلم «زندگی دوگانه ورونیکا»، دو نفر شبیه به هم وجود دارند: یکی خوانندهای اپرا در لهستان است و دیگری در فرانسه زندگی میکند (که هر دو نقش را ایرنه ژاکوب ایفا میکند). آنان از هم دورند، اما تفکرات و نقشههای بلندپروازانه مشابهای برای زندگیشان دارند. مرگ اولی (در حین اجرای اپرا بر سِن) موجب درسی برای دومی میشود تا در آینده از چنان کاری اجتناب کند و زنده بماند. اولی میمیرد چرا که زیر فشار چنان حرفه دشواری مانند اپرا خوانی به حمله قلبی دچار میشود، شاید اگر او این نکته را میدانست به حرفه دیگری میپرداخت تا زنده بماند. آن بند کفش دختر لهستانی – که برای گره زدن پرنده حاوی نتهای موسیقیاش به کار می برد- زمانی برای دومی معنایی نمادین- و برای ما کنایی- پیدا میکند که روی برگه نوار قلب آن دختر فرانسوی قرار میگیرد، روی همان خطوطی که ضربان قلب او را نشان میدهند.
اما در فیلم «تلالو» به دیگری بدل شدن به بهترین نحوی به نمایش گذاشته میشود. مرد در قالب دیگری در پی نابودی خانواده و خودش بر میآید. در اینجا بدل چیزی جز مرگ، وحشت و خود- ویرانگری به بار نمیآورد.
با توجه به این نمونهها میتوان گفت که بدلها نقشهای مختلفی ایفاء میکنند. آنها میتوانند موجب وحشت و مرگ شخصیتهای دیگر شوند یا به شکل مثبتی یاری رسان باشند. در فیلمهای بسیاری از این مفهوم استفاده شده است و میشود، اما مانند همهی مفاهیم دیگر زمانی ارزش درست و واقعی آن دانسته میشود که فیلمسازان ماهر و تیزهوشی مانند هیچکاک، برگمان، کوبریک، فینچر و ... به آن پرداخته باشند. در غیر این صورت مانند سایر مفاهیم ژرف و تامل برانگیز، مورد سوء استفادهی نظام سطحی (و نه عمیق) سرگرمی ساز قرار میگیرد و به چیزی پیش بینی پذیر و کلیشهای بدل میشود.
روزنامه شرق، شماره ، 1292، 21/03/1390، صفحه 14، سینمای جهان
- ۰ نظر
- ۲۷ فروردين ۹۴ ، ۱۱:۲۴