رانی شِیب
مترجم: وحیداله موسوی
قدرت تمامعیار شعر اینگرید جانکر مانند نوعی رگ در حال تپش در سرتاسر «پروانههای سیاه» جاری است، نوعی درام موقعیت که یکی از نقاط قوت آن شور و حرارت و خشم بازی جسورانه کاریس وان هوتِن است. فیلمی کاملا هوشمندانه و درخشان با بازیگرانی که به زبان انگلیسی تکلم میکنند از پائولا واندِر اوئست کارگردان کارکشته هلندی که هرگز کاملا از چنگ فیلمهای شرححال محور رها نمیشود، به ویژه اینکه با آن سرنوشت محتوم قهرمان مونثش، نوعی «سیلویا پلاث افریقای جنوبی» را در ذهن تداعی میکند. با این وجود، میتوان امید زیادی به این فیلم پرشور، روشنفکرانه و ضد آپارتاید تاریخی داشت.
مانند بیشتر قهرمانان مونق واندِر اوئست، اینگرید شخصیتی سازشناپذیر، متناقض و کینهتوز ترسیم میشود. هیچیک از مردانی که با او سروکار دارند واقعا نمیدانند به چه ساز او برقصند. دو نویسنده / دلداده مهم در زندگانی او شکوه میکنند که او «فرسوده»شان کرده است و پدرش، ابراهام (راتگر هاوئر مخوف)، یک مامور محافظهکار و نژادپرست در صدر دایره سانسور، از او بیزار است، مدام کارهایش و کولیوارگیاش را کوچک میشمرد و رضایت خود را برای استفاده از درمانهای شوک الکتریکی برای او اعلام میدارد، درمانی که صدای شاعر را خفه میکند. اگرچه، فیلمنامه گرگ لاتر و تفسیر ظریف هاوئر زمختی و سنگدلی ابراهام جانکر را کاهش میدهند: میگویند جانکر در واکنش به مرگ دخترش گفته بوده: «اگه بندازنش تو دریا هم عین خیالم نیست.»
پیشتر جک کوپ رماننویس (لیام کانینگهام، درست مانند نقشهای خود در «گرسنگی» و «بادی که بر مرغزار میوزد»، کاملا مقتدرانه این نقش را ایفا میکند) او را از غرق شدن نجات داده بود. رابطه جنجالی آنان به مغناطیس رمانتیک فیلم تبدیل میشود، آنهم درحالیکه جک مدام باید پس از فروپاشی اینگرید بهوسیله پدرش، تکهتکههای وجود او را جمع کند.
در حالیکه اینگرید بدون هیچ قیدوبند یا انتظاری مدام از این شاخه به آن شاخه میپرد، جک باید با انگیختگی علنی و نیازهای عاطفی او سروکله بزند. اینگرید که یک مادر دلسوز و مراقب برای دخترش سیمونه است (با بازی هنرپیشههایی که دوران کودکی تا دوران نوجوانی او را تصویر میکنند) گاهگاهی به مشروبات پناه میبرد و از او غافل میشود. با اینکه او بارها بستری میشود، اما باز هم آشکارا جنوناش را برملا میکند، آن هم با تمایلش برای دریوزگی محبت و تاییدیه پدرش، تنها کسیکه مطمئنا این چیزها را از او دریغ میکند.
وان هوتِن در اینجا نیز مانند «کتاب سیاه» هرگز از نشان دادن جنبههای افراطی و گاهی کاملا ناخوشایند کاراکترش ابایی ندارد، و بدینگونه این نقش را با نوعی اشتیاق وحشیانه و مهیب ایفا میکند، کاراکتری که اغلب هدفش را اشتباه میگیرد. به یمن اعتبار وان هوتِن و وان دِر اوئِست، این شاعر بهعنوان کسیکه هرگز همتراز نبوغش نیست ادراک میشود، نبوغی که علیرغم محدودیتهای ذهن خودآگاهش پدیدار میشود.
با اینکه واندِر اوئِست از ترسیم پروتاگونیست خود بهشکلی کاملا سادهانگارانه حماسی خودداری میکند، اما همچنان به قراردادهای فیلمهای شرححالگونه رمانتیک وفادار میماند. علیرغم سویه قوی سیاسی آثار جانکر، در این فیلم آپارتاید چندان فراتر از رابطه شاعر با آن محقق نمیشود. حمایت مخفیانه او از یک نویسنده سیاهپوست (ثامسانکوآ مبونگو) بیشتر در خدمت تحکیم رابطه او با کوپ است. حتا تیراندازی نژادپرستانه پلیس به یک کودک، موضوع شعری که نلسن ماندلا در نخستین سخنرانی پارلمانی خود ایراد میکند، تاحدودی با احساس عذاب وجدان اینگرید از سقط جنین خود پیوند پیدا میکند.
اگر صحنههای شهری بیشتر احساسی حاکی از پژوهشی بودن و ساختگی بودن را القا میکنند و نه شهری واقعا مسکونی، آن ناواقعیت را نیز میتوان بهعنوان سویه تاریک از دست رفته برای نوید مبتنیبر آزادی کولیوار دانست که اینگرید برای آن عذاب کشید و مرد.
فیلم از ارزشهای تکنیکی فراوانی برخوردار است. بازسازیهای تاریخی دلنشینِ داریل هامر، خودمانی و طبیعی جلوه میکنند، و از سوی دیگر عدسیهای دوربین جیولو بیکّاری از نور لذت میبرند.
http://www.variety.com/review/VE1117945072?refcatid=31
روزنامه شرق، شماره 1482، 16/12/1390، صفحه 10، سینمای جهان
- ۰ نظر
- ۲۷ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۰۷