نویسنده: وحیداله موسوی
فیلم جدید روپرت ویات «رستاخیز سیاره میمونها» هفتمین فیلم اقتباس شده از رمان پییر بول در سال 1963با عنوان«سیاره میمونها»ست. نخستین فیلم در سال 1968 ساخته شد: فیلمی با همان عنوان در سال 1968 که فرانکلین جی. شافنر آن را کارگردانی کرده بود. به دنبال آن 4 فیلم و دو مجموعهی تلویزیونی (که یکی انیمیشن بود) و تعدادی کمیک استریپ ساخته شد.
بول دنیایی واژگون شده را تصویر میکند که در آن میمونها بر انسانها تسلط دارند و تمدن خود را بر پا کردهاند. انسانها همچون جانوران وحشی و انسانهای عصر حجر زندگی میکنند و به مزارع میمونها هجوم میبرند. از سوی دیگر میمونها آنها را به اسارت میگیرند و با آنان رفتاری تحقیرآمیز دارند: آنان را در قفس میاندازند از آنان به عنوان موشهای ازمایشگاهی استفاده میکنند. در نخستین فیلم انسانها قادر به تکلم نیستند. سه فضانورد آمریکایی پس از هزاران سال به سیاره زمین بر میگردند و درمییابند از نظر میمونهای دانشمند و آیینمند، اشرف مخلوقات چیزی بجز موجودی زبون و پست و «بد بو» نیست. میمونها برای خود نظامی اعتقادی، سیاسی و نظامی بوجود آوردهاند. در جایی از فیلم زایس مدافع ایمان از کُرنلیوس میمون دانشمند میخواهد تا کتاب مقدسشان را از جیب او بردارد و طومار 29 بند ششم را بخواند: «از بشر هیولا بر حذر باش زیرا که او خود شیطان است. در میان تمام مخلوقات پروردگار، تنها اوست که برای لذت یا هوس یا حرص موجودات را میکشد. آری اوست که برای تصاحب زمین برادرش را میکشد. مگذارید به تعداد زیاد تولید مثل کند زیرا که خانه خود و تو را به بیابان بدل میکند. از او دوری گزین. او را به کنام جنگلها بران زیرا او منادی مرگ است».
رمان منبع و نیز فیلم نخست در دهه 1960 بیرون آمدند، همان برههای که دنیای دو قطبی در اوج جنگ سرد قرار داشت. زمانی که گمان میرفت جنگ بین دو ابر قدرت به نتیجهای خانمانسوز منجر گردد: اضطراب ناشی از جنگ اتمی که میتوانست بشریت را به خاک سیاه بنشاند. در این فیلم کلاسیک و علمی تخیلی به روابط انسان با طبیعت، رابطه بین مذهب و علم و داروینیسم و حقوق حیوانات پرداخته میشود. در سکانس نخست این فیلم، تیلور در حالی که دارد پیامی به زمین مخابره میکند میگوید « ... آیا انسان، این اشرف مخلوقات، این تناقض پر عظمتی که من را به سوی ستارگان فرستاده هنوز هم علیه برادرش میجنگد... هنوز هم فرزندان همسایگانش را گرسنه رها میکند». در سکانس آخر فیلم تیلور(چارلتون هستون) در حالی که از دست میمونها گریخته، به منطقه ممنوعه گام میگذارد و در آنجا از آنچه میبیند به زانو در میآید: سر مجسمه آزادی از ساحل بیرون زده و او در مییابد که او در تمام این مدت در عالمی پس از جنگ اتمی میزیسته است. او با نفرت خویشتنداری خود را از دست میدهد و داد میزند «ای دیوونهها، نابودش کردین، لعنت به شما،....»
از سوی دیگر نظام اجتماعی و تمدن میمونها نیز شبیه به انسانهاست: آنان از سلسله مراتب طبقاتی خاصی برخوردارند: اورانگوتانها حاکمند، گوریل ها مسئول تامین امنیت هستند و شامپانزهها روشنفکران آن اجتماعاند و تابع اورانگوتانهایی که بر مسند قضاوت مینشینند. در این نظام آن شامپانزههای دانشمند (دکتر زیرا و دکتر کُرنلیوس) به دلیل توجه به انسانها و تمدن کهنشان مورد بازخواست قرار میگیرند، به اتهام ارتداد متهم میشوند، در این نظام اورانگوتانها و گوریلها موجوداتی خونریزند.
در 4 دنباله بعدی با عناوین «پایینتر از سیاره میمونها» (1970) «فرار از سیاره میمونها»(1971)، « تسخیر سیاره میمونها»(1972) و «جنگ برای سیاره میمونها»(1973) به داستان پسزمینه حضیض انسانها و به قدرت رسیدن میمونها پرداخته میشود. در فیلم «پایینتر از... » زمین برای بار دوم ویران میشود، در «فرار از ...» دو شامپانزه دانشمند پیش از وقوع فاجعه به لسانجلس باز میگردند اما در آنجا با همان احساس هراس و تردیدی مواجه میشوند که تیلور در فیلم نخست نسبت به سیاره میمونها داشت. در اینجا آن زوج دانشمند(زیرا و کُرنلیوس) با هم ازدواج کردهاند و در جریان فیلم صاحب یک فرزند پسر میشوند. در دو فیلم دیگر این دنبالهها پسر آنان (که خود را سزار مینامد) ارتش خود را در برابر انسانهای تکامل نیافته رهبری میکند.
در نسخهای که تیم برتُن در سال 2001 ساخت، فضانوردی با نام لئو دیویدسن در سیاره میمونها فرود میآید. انسانها بردگان میمونهایند اما او با کمک شامپانزهای مونث با نام آری به جنگ با ارتش میمونها میپردازد. بازیهای زمانی در این فیلم( با گذر لئو از چالههای زمانی)، جلوههای ویژه و دیجیتالی(به ویژه گریم هنرپیشهها که باعث شده آنان بتوانند احساسات و عواطفشان را نشان بدهند)، تک افتادگی و بیگانگی لئو از دنیای اطرافش و نیز لحن کنایی (به عنوان نمونه در سکانس آخر فیلم، لئو به ایالات متحده باز میگردد اما بجای مجسمه لینکلن با مجسمهای از ثید ژنرال خونریز و کینهتوز میمونها و سپس با هجوم میمونهای پلیس و خبرنگاران در زمان کنونی مواجه میشود) از نقاط قوت فیلم به شمار میروند. نکته دیگر اینکه در این فیلم از آن مفاهیم بشردوستانه و ارجاعات فرهنگی فیلم نخست چندان نشانی نیست. در فیلم برتن بجای آن ارجاعات فلسفی و روشنگرانه، با داستانی سرراست و ماجراجویانه صرف روبروییم. همچنین بجای آن دو زوج زیرا- کُرنلیوس(میمونها) و تیلور- نُوا(انسانها) در اینجا شاهد یک مثلث عشقی هستیم که راس آن را یک انسان مذکر و اضلاع آن را یک انسان مونث(دائنا) و یک اورانگوتان مونث(آری) تشکیل میدهند(آری نسبت به ژنرال ثید بی علاقه است). در فیلم نخست میمونها تنها موجودات هوشمند در سیاره هستند، وسیله نقلیهشان درشکه است و در کل از انسانهای ساکن در آنجا پیشرفتهترند، انسانهایی که فاقد قدرت تکلم و برهان هستند. در نسخه بازسازی شده برتن، انسانها و میمونها از قدرت یکسان تکلم و هوش برخوردارند اما میمونها قدرت بدنی بیشتری دارند در نتیجه حاکمان سیارهاند و اربابان انسانها. در فیلم نخست انسانها مانند حیوانات و میمونها مانند انسان رفتار میکنند و همین امر لحن هزلآمیز فیلم را تشدید میکند. نکته جالب اینکه در آگهیهای تبلیغاتی فیلم ذکر شده بود: «جایی در این عالم چیزی بهتر از انسان وجود دارد». و باید گفت که میمونها واقعاً از برخی جهات بهتر از انسانهایند( به عنوان مثال آنها کاملا به فرمان «قتل مکن» باور دارند، بیش از انسانها!) اما حتی دکتر زایس آن اورانگوتان سیاستمدار نیز موجود چندان بدی نیست: نقطه ضعف او ناشی از دگم اندیشی و محافظهکاری بیش از حد و امتناع او برای پذیرش اندیشهها و عقایدی خارج از جهانبینی محدودش است. و از این جهت کاملا به برخی انسانها شباهت دارد!
در فیلم جدید «رستاخیز میمونها» آزمایشهایی بر روی میمونی با نام چشم آبی صورت میگیرد. آزمایشاتی برای یافتن راه علاجی برای بیماری آلزایمر. این میمون نوزادی با نام سزار به دنیا میآورد که از هوش و نبوغ زیادی برخوردار است. پس از چندین سال همزیستی با انسانها، او را به جنگل میبرند و در آنجا رهبری میمونهای دیگر را برای مبارزه با انسانها بر عهده میگیرد. در اینجا جهش ژنتیکی موجب به وجود آمدن هیولایی میشود که زندگی انسانها را به مخاطره میاندازد. در این فیلم نیز مانند فیلمهای «کینگ کُنگ» از پیتر جکسن و «اواتار» از کامرون از تکنولوژی پرفرمنس- کپچر استفاده شده است. میتوان این فیلم را به گونهای بازسازی فیلم «فرار از سیاره میمونها»(1971) دانست.
در «کینگ کُنگ» تکبر، طمع، خود خواهی و زیاده خواهی انسان موجب میشود نیرویی خفته، طبیعتی بکر و وحشی در قالب آن گوریل غولآسا تحریک شود و آدمها را به هراس و وحشت بیاندازد و خسارات بسیاری برجا نهد. در «سیاره میمونها» (1968) زیاده خواهیها، خودخواهیها و جنگ افروزیها تمدن بشری را به نابودی میکشاند و انسانها به موجوداتی وحشی و حیوان غیر ناطق تنزل مییابند. در اثر برتُن، بنیانگذار تمدن میمونها همان حیوان دست آموز انسانهاست، میمونی به نام سیموس که به عنوان پیشمرگ آدمها به سوی آن چاله و طوفان فضایی فرستاده میشود و بعدها تمدنی بر پا میکند که در آن انسانها رعیت و بردههایی بیش نیستند. در «رستاخیز ... »(2011) میمونها باز هم قربانیان انسان واقع میشوند. آنها مورد آزمایش قرار میگیرند تا شاید دارویی برای بیماری فراموشی انسان کشف شود. اما نکته اینکه آنان رفتاری مانند انسان از خود به نمایش میگذارند: عشق ورزیدن، جنگیدن، حرف زدن و .... آنها تجسد و آیینهای از برخی رفتارهای خود انسانهایند. همان رفتارها و حرکاتی که ما هر روز به کرات انجام میدهیم اما آنگاه که موجودات دیگری آنها را انجام میدهند(به ویژه موجوداتی که تیرهای از آنها اجداد دور انسانها به شمار میآیند) احساس خطر میکنیم و در پی نابودیشان بر میآییم. براستی مگر آن موجودات فضایی و بی رحم در رمان جنگ دنیاهای ولز چیزی خطرناک تر از انسانهایند؟ در پایان باید گفت که آن فضای آخرالزمانی فیلم نخست در سال 1968 (تحت تاثیر جریانهای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی در جهان) به تدریج در فیلمهای بعدی نادیده گرفته شدند. گویی دیگر از چنان مسائل و مشکلات گریبانگیر آدمها در دهه 60 نشانی نیست. نویسنده رمان و شافنرِ فیلمساز با مطرح کردن پرسش «چه میشود اگر؟» از منظری متفاوت به بررسی شرایط جامعه خود در آن برهه پرداختند اما فیلمهای دیگر چه؟ آیا آنها بجز ارائه روایتی ماجراجویانه و هیجانانگیز با فرمولهایی کلیشهای هدف دیگری داشتهاند و دارند؟
روزنامه شرق، شماره 1315، 18/05/1390، صفحه 10، سینمای جهان
- ۰ نظر
- ۲۱ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۵۱