وحیداله موسوی

وبلاگ وحیداله موسوی

وبلاگ وحیداله موسوی

یادداشت ها، مقاله ها، ترجمه ها

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «راننده تاکسی» ثبت شده است

 

نویسنده: وحیداله موسوی

نام او رابرت دنیرو. متولد 17 آگوست 1943 در نیویورک. تهیه کننده، بازیگر، کارگردان. دانش- آموخته‌ی بازیگری از کنسرواتوار استلا آدلر و اَکترز استودیوی لی استراسبرگ. مادر نقاش و شاعر؛ و پدر نقاش و مجسمه‌ساز مکتب اکسپرسیونیسم انتزاعی (که رابرت دو ساله و مادرش را ترک کرد). پدر از تباری ایتالیایی و ایرلندی؛ و مادر از تباری انگلیسی، آلمانی، فرانسوی و هلندی. او در نیویورک زندگی می‌کند. طرفدار حزب دمکرات. از ازدواج نخستش با دایان اَبوت، فرزندی به نام رافائل دارد، دختر ابوت (درنا) از ازدواج پیشینش را نیز به فرزندخواندگی پذیرفته، از ازدواج مجددش با یک میهماندار هواپیما به نام گریس های تاور، پسری به نام الیوت و ثمره‌ی رابطه‌‌ی طولانی‌اش با مدلی به نام توکی اسمیث، دوقلوهایی با نام‌های آرُن و جولیان است. او عاشق محله‌ی تریبِکاست. تریبِکا پروداکشنز، شرکت فیلمسازیش، جشنواره‌ی فیلم تربیکا، هتل گرینویچ و رستوران داخل آن، همه جزء امپراتوری اویند.

 او در سال 1963، ابتدا در فیلمی از براین دی پالما با عنوان «مراسم عروسی» ظاهر شد، سپس در «سلام و احوالپرسی» (1968)، «ترانه‌ی سام» (1969)، «مامای لعنتی» (1970)، «سلام! مامان!» (1970، فیلمی از راجر کورمن) و... . شاید بتوان گفت در این فیلم ها و چند فیلم بعدی، به شکلی تیپ دنیرو شکل می‌گیرد: کاراکتری جسور، دمدمی مزاج، خلافکار و ... بسیاری از منتقدان نقطه‌ی شروع بازیگری جدی او را، نقش آفرینی در فیلم «خیابان های پایین شهر» (1973) می‌دانند. او به همراه هاروی کایتل در محله‌ای گانگستری- ایتالیایی در شهر نیویورک ترسیم می‌شود. کاراکتری خشن و محصول محیطی خشن. او در این فیلم نوآر، کاراکتری جوشی، مسولیت ناپذیر و غیر قابل مهار است: کاراکتری به نام جانی بوی که خشم و نفرتش را علنا نشان می‌دهد.

 

 

 او در «پدر خوانده 2» (1974) کار دشواری را انجام داد: او باید نقش جوانی دن ویتو کورلئونه‌ی پدرخوانده را ایفا  می‌کرد. یا شاید بهتر است اینگونه بگوئیم: او باید نقش جوانیِ اسطوره‌ای به نام مارلون براندو را ایفا می کرد. او توانست با حرکات ظریف چهره‌اش، آن شیوه‌ی خاص حرف زدنش و آن نگاه‌های تاثیرگذارش، موفق شود همان غرور، ابهت و اقتدار پدرخوانده‌ی مسن را القاء کند. او در «آخرین قارون» (1976)نقش یکی از آن غول‌های سینما در دهه‌ی 1930 را ایفا کرد: ایروینگ ثالبرگ تهیه کننده مشهور هالیوودی.

 

 

 اما همکاری او با مارتی اسکورسیزی در 8 فیلم ادامه پیدا کرد. او در نقش تراویس بِیکل در «راننده‌ تاکسی» (1976)، کاراکتری است که قادر نیست روابط عاطفی عمیقی با دیگران برقرار کند. او که یک سرباز سابق ارتش آمریکا در ویتنام بوده، یک آدم تنهاست که نمی‌تواند رابطه‌ی پایداری با بتسی، دختری که با او آشنا شده، برقرار کند و او را به دیدن فیلمی مستهجن می‌برد! (چرا؟ چون تنها جایی است که می‌شناسد). او به ناراستی و رفتار کاذب سیاستمداران پی می‌برد. ولی تنها کاری که می‌تواند انجام بدهد این است که روبروی آینه بایستد و با تصویرش حرف بزند: «با کی داری حرف می‌زنی؟ خب این جا که بجز من کسی نیست!» دنیرو در این فیلم، کاراکتری را ترسیم کرد که به نماد عصیانگری و شورش بدل شد (همین چند سال پیش بود که دیوید بکهام، با دیدن این فیلم، موهایش را اصلاح کرده بود و اَلکس فرگوسن او را از شرکت در تمرینات منع کرده بود!) او در دهه‌ی1970 در فیلم«1900» از برناردو برتولوچی و در همان سال (1977) در «نیویورک نیویورک» از اسکورسیزی ظاهر شد. او در فیلم «شکارچی گوزن» (1978) نقش نوعی ابرمرد را ایفا می‌کند که برای حفظ کانون رفاقت‌شان، برای نجات دوستانش در ویتنام به هر کاری دست می‌زند. او نقش جیک لاموتا را در «گاو خشمگین» (1980) ایفا کرد، یک قهرمان بوکس که به دلیل حسادت، کوتاه بینی، تنفر و غرور بیجا، دوستانش را از خود می‌راند و کانون خانواده‌اش را از هم فرو می‌پاشد، مردی که به خشونت متوسل می‌شود و در آخر به خود- ویرانگری می‌رسد. دنیرو موفق می‌شود عمیق‌ترین و ژرف‌ترین احساسات و عقده‌های این قهرمان سابق بوکس را به تصویر بکشد. او در «سلطان کمدی» (1983) در نقش روپرت پاپکین، نقش آدمی جویای شهرت را ایفا می‌کند، آدمی که ناامید نمی‌شود و حتی اگر مجبور شود، جری لوئیس شومن را گروگان می‌گیرد تا به او اجازه بدهند برای یک شب هم که شده، شو تلویزیونی او را اجرا کند (او در راستای اجرای دستورات متد اکتینگ، آنچنان در پشت صحنه، جری لوئیس بیچاره را متلک باران کرد و او را آماج زخم زبان‌های نژادپرستانه قرار داد تا آن احساس نفرت واقعی برانگیخته شده‌ی او نسبت به خودش را به فیلم منتقل کند!)

 

 

 او در فیلم‌های «قلب اِینجل» و «تسخیرناپذیران» (1987)، نقش شخصیت‌های شرور را ایفا می‌کند. آل کاپونی که دنیرو در فیلم دوم، نقش او را ایفا می‌کند، آدمی چاق، با موهایی شانه شده و سیگاری بر لب است که علی رغم ظاهر طناز و مضحکش، آدمکش و خلافکاری حرفه‌ای و خطرناک است. در کارنامه‌ی او در دهه‌ی 1980، فیلم‌های مانند «روزی روزگاری در آمریکا» (1984)، «برزیل» (1985)، «ماموریت» (1986)، «فرار نیمه شب» (1988)، «ما فرشته نیستیم» (1989) به چشم می‌خورند که به ترتیب در ژانرهای خلافکاری، علمی- تخیلی- فانتزی، درام، کمدی- حادثه‌ای و کمدی می‌گنجند.

 

 

 او در سال 1990با فیلم‌های «بیدارشدگان»، «رفقای خوب» و «استنلی و آیریس» ظاهر می‌شود. او در فیلم نخست، با مهارت نقش یک معلول را ایفاء می‌کند، در فیلم دوم یکی از همان نقش‌های گنگستری و در فیلم سوم نقش یک آدم تنها که با یک آدم تنهای دیگر آشنا می‌شود. از فیلم‌های مهم دیگر او در این دهه، می‌توان از «تنگه ی وحشت» (1991) (بازسازی شده از فیلمی با همین عنوان در سال 1962)، «یک داستان برونکسی» (1993، به عنوان تهیه کننده، کارگردان و بازیگر)؛ «سگ دیوانه و جلال و جبروت» (1993)، «کازینو» (1995) و ... نام برد.

 

 

 اما یکی از نقش آفرینی‌های بیادماندنی او در فیلم «مخمصه» (1995)، به همراه ال پاچینو رقم خورد. در جاهایی از فیلم، دوربین روی چهره‌های بدون دیالوگ آنان ساکن می‌ماند (مثلا در آن سکانسی که اعضای گروه دنیرو همراه با همسران خود در یک رستوران جمع شده‌اند، دوربین با نشان دادن زوج‌ها، تنهایی دنیرو را موکد می‌کند، دنیرو لحظه‌ای به جایی خیره می‌شود و سپس برمی‌خیزد و به دوستش تلفن می‌کند.) در آن لحظات سکون، کاراکترها در حال تامل و تصمیم گیری‌اند، حرکات ظریف دنیرو و پاچینو بخوبی و استادانه، بیانگر و معنادار می‌شوند. علی‌رغم شباهت‌های بسیار زیاد آن دو، بازی زیر پوستی و درونی دنیرو در برابر بازی بیرونی و پر شر و شور پاچینو قرار می‌گیرد و این اصطکاک ایجاد شده، فیلم را به جلو می‌راند (که اوج این مسئله، آن سکانس کالت شده‌ی دیدار در رستوران ژاپنی است).  

 

 

    او در نیمه‌ی دوم دهه‌ی 1990، در فیلم‌هایی مانند «Sleepers» (1996)، «اتاق ماروین» (1996)، «جکی براون» (1997)، «سگ را بجنبان» (1998)، «رانین» (1998)، «این را تحلیل کن» (1999) ظاهر شد. اما او از سال 2000 به بعد در فیلم‌های بیشماری بازی کرده است: «ملاقات با والدین» (2000)؛ «امتیاز» (2001)؛ «زمان نمایش»، «شهر کنار دریا»، «آن را تحلیل کن» (2002)، «داستان کوسه»، «ملاقات با فاکرها» (2004)؛ «قایم موشک» (2005)، «چوپان خوب» (2006)، «استار داست» (2007) و... و در سال 2011 در «نخبه‌ی آدمکش» و «مزارع تاریک» نقش آفرینی می‌کند.

 

 

    یکی از انتقاداتی که بر دنیرو وارد شده این است که او در فیلم‌های سخیف کمدی بازی می‌کند. اما مساله این است که در فیلم‌هایی مانند «خیابان‌های پایین شهر»، «راننده تاکسی» و البته «سلطان کمدی» نیز عناصر طنز و مطایبه وجود داشت. پس می‌توان حضور او در فیلم‌های کمدی را ناشی از قابلیت دیرینه‌ی او برای ایفای چنان نقش‌هایی دانست. اما می‌ماند مسئله‌ی سخیف بودن که خود او آن را اینگونه توجیه می‌کند که باید زندگیش را ادامه بدهد و خود را یک اسطوره در عالم بازیگری نداند، او معتقد است که فقط بازیگری است که سعی می‌کند با تمام وجود در فیلم‌ها بازی کند و لذت ببرد. او در «زمان نمایش» با ادی مورفی هم بازی بود و در برخی از صحنه‌ها به دوربین نگاه می‌کرد و ادای خودش در «راننده تاکسی» را در می‌آورد: «داری با من حرف می‌زنی؟!» نوعی خود هجویه گری!

 

 

 یکی دیگر از ویژگی‌های دنیرو علاقه‌ی او به سیاست، یا به عبارت دیگر برملا کردن ابعاد ویرانگر سیاست در زندگی شخصی آدم‌های مرتبط با آن بوده است. «سگ را بجنبان» یکی از فیلم‌های پیشگویانه درباره‌ی رسوایی یک رئیس جمهور ایالات متحده و منحرف کردن اذهان عمومی بود (مدتی بعد از اکران آن، رسوایی اخلاقی بیل کلینتون و مونیکا لوینسکی و بمباران آن کارخانه در سودان پیش آمد!) یا حتی در فیلمی حادثه‌ای مانند «ماچته» نیز، او با مهارت کاریکاتوری از یک سناتور نژادپرست و عوام فریب را به نمایش می‌گذارد. او در مقام کارگردان در فیلم «چوپان خوب» به زندگی یک مامور سیا می‌پردازد. نکته‌ی جالب اینکه او در فیلم «ملاقات با والدین»، «بن استیلر» را به زیرزمین خانه‌اش می‌برد تا رازی را برای او فاش کند: اینکه او یک مامور مخفی سیا است!

 

 

  او و ال پاچینو برای بار دوم در فیلمی با عنوان «قتل عادلانه» همبازی شدند. با پیش فرضی که تماشاگران از بازی آن دو در «مخمصه» داشتند، امید می‌رفت که این بار نیز شاهد فیلمی به یاد ماندنی از آن دو باشند. اما حقیقت این است که در این فیلم نازل، به هیچ عنوان از آن پیچیدگی‌ها و لایه‌های معنایی در فیلم پیشین نشانی نیست. فیلمی با فیلمنامه و کارگردانی ضعیف که بستر لازم را برای بده و بستان‌های هنری برای این دو بازیگر فراهم نمی‌کند. اما یک خبر خوب برای طرفداران او: دنیرو، ال پاچینو و جو پشی قرار است در فیلمی با عنوان «ایرلندی» از اسکورسیزی هم‌بازی شوند. یکی دیگر از آن مثلث‌های معروف مارتی!

روزنامه شرق، 1390