خلاصهی این مصاحبه با عنوان نفس عمیق در روزنامه شرق به چاپ رسید. این متن ترجمه
کامل مصاحبه است.
تینا رِمیز
مترجم: وحیداله موسوی
به بهانهی اینکه فیلم «ارواح خاموش» اثر اَلِکسی فِدُرچنکو، جایزهی اول جشنوارهی فیلم ابوظبی را از آن خود کرده، با یولیا اَوگ هنرپیشهی اول فیلم، دربارهی تجربهی بازی در نقش نماد زنانگی مصاحبه کردیم.
شما نقش بسیار غیرمتعارفی در فیلم داشتید. واکنش اولیهی شما نسبت به بازی در نقش یک زن مرده چه بود؟
من هرگز این گونه به آن نگاه نکردم. بلکه برعکس، من نقش را به عنوان نوعی فرصت برای بازی در نقش یک زن به معنای مطلق و کلی این کلمه دیدم، به عنوان نمادی از زنانگی تا یک فرد خاص. نقش قهرمان زنی که من ایفا کردم مظهر ادراک مردانه از یک زن، بینش او نسبت به یک زن است. آن زن مانند آب است، مانند رودخانهای که مدام جاری است، او بسیار انعطاف پذیر است و می تواند مرد را به خود جذب کند... من ابدا این گونه نیستم! به عنوان یک فرد خاص، من بسیار قوی هستم و معمولا خودم انتخاب میکنم و تصمیم میگیرم، به همین دلیل است که پس از اینکه اولین بار فیلمنامه را خواندم، نقش را رد کردم. با خودم فکر کردم که: اگر کارگردان چنان نقشی را به من پیشنهاد بدهد، به این معناست که چندان چیزی درباره ی من نمیداند، بنابراین با اینکه کار را بسیار جذاب یافتم اما پاسخ منفی دادم، آن هم به این دلیل بسیار ساده که آن داستانی نبود که من بدنبالش باشم. پاسخی دریافت کردم، حاکی از اینکه پیش از تصمیم نهایی، با کارگردان ملاقات کنم. من و اَلِکسی در مرکز سینمای مسکو یکدیگر را ملاقات کردیم و گفتگویی بسیار طولانی داشتیم. نمیتوانستم باور کنم که چه قدر نکات اشتراک زیادی با هم داشتیم، نه تنها دربارهی کار مورد بحث، بلکه دربارهی زندگی به طور کلی! با خود فکر کردم اگر این کارگردان، من را مناسب این نقش میبیند، پس با او کار میکنم! از این رو، شخصیت اَلِکسی، عامل اصلی و تعیین کننده در تصمیمگیری من برای پذیرفتن این نقش بود.
آیا دربارهی باقی عوامل فیلم نیز همین نظر را دارید؟
حتما! آن آدم ها مانند لنگر هستند- آنها احساس امنیت و اطمینان به شما میدهند و از سردرگمی و درماندگی شما جلوگیری میکنند. با کار کردن با فیلمبرداری مانند میخائیل کریچمن، فهمیدم که من اصلا از لباس عوض کردن در برابر دوربین هراسی ندارم؛ من نمیبایست فیگور مدلها را بخود میگرفتم، اما میدانستم که در فیلم زیبا جلوه میکند. یوری تِسوریلو یک هنرپیشهی استثنایی و کاملا با استعداد است! همین طور ایگور سرگِئیِِف، من او را از دوران دانشگاه میشناسم: او در همان سالی که من وارد دانشگاه شدم، از آنجا فارغ التحصیل شد و من عاشق او شدم، اما او حتی هرگز چیزی از این ماجرا ندانست... چه معجزههایی که در این فیلم اتفاق نیفتاد!
فِدُرچنکو در یک مصاحبه عنوان کرد که هنرپیشهها وظیفه داشتند تا توازنهایی بین عشق و مرگ ایجاد کنند. این کار چگونه تحقق پیدا کرد؟
اَلِکسی یک کارگردان واقعا شاخص است که هنرپیشهها را با اطلاعات اشباع نمیکند، او به شما اجازه میدهد تا نفس عمیق بکشید. حتی من این احساس را دارم که لازم نیست شما بازی کنید، بلکه فقط کافی است خودتان باشید، خونسردیتان را حفظ کنید، آرام بمانید، به کارگردان اعتماد کنید و خودتان باشید. در جواب سوال شما، همان چیزی خواهم گفت که طی آن کنفرانس مطبوعاتی در ونیز گفتم. «ارواح خاموش»یک داستان پیشا- مذهبی است که به ریشههای ما برمیگردد. ما در حین کار در این فیلم، تحت تاثیر آن قدرتهای نیرومند طبیعت قرار گرفتیم و خودمان را به دست این خورشید، و این آسمان، و این زمین و این آب سپردیم... شخصی که این را تجربه میکند، لبریز از عشق میشود و دیگر از مرگ نمیهراسد.
چطور به آن شخصیت رسیدید؟
هرگز مجبور نشدم برخلاف میلم رفتار کنم، زیرا کل این فراشد کاملا بر اعتماد به عملکردهای اَلِکسی و میخائیل استوار بود. اولین روزهای فیلمبرداری در مکانی با عنوان پُسلُن در کُمی انجام میگرفت. در همان بدو ورود به آنجا، قرار شد از روز بعد کارم را شروع کنم، اما اَلِکسی تصمیم گرفت به جای آن، فرصتی برای استراحت و بازدید از آن منطقه به من بدهد. فقط چندین روز بعد، که ریتمهای درونی من شروع به تغییر کردند، اجازه یافتم تا شروع به کار کنم. این بسیار برای من اهمیت داشت، و از تهیه کنندگان فیلم سپاسگذارم که به ما اجازه دادند یک اثر هنری خلق کنیم.
فیلمبرداری چقدر طول کشید؟
روی هم رفته خیلی طول نکشید. ما در روز 25 اکتبر شروع و در 12 دسامبر تمام کردیم، و مسافرت به مکانهای مختلف هم شامل این مدت زمانی میشد. چیزهای بسیاری میتوان دربارهی شیوهی مورد استفادهی کریچمن در مورد فراشد فیلمبرداری گفت، با چند برداشت معدود، او از رویکرد مستند برای فیلمبرداری این فیلم داستانی استفاده کرد. دوربین از چشم انسان تقلید میکند، که همین موجب نوعی ارتباط ژرف تر با این دستمایه میشود. از یک سو، این کار هنر پیشه را دشوار میکند، زیرا این فراشد به زندگی واقعی شباهت دارد و مستلزم محاسبهی نفسگیری برای اپیزودهای طولانی است: نه 30 ثانیه، بلکه 7 یا 8 دقیقه. و شما باید طبیعی رفتار کنید و باورپذیر باشید، اما در عین حال باید نسبت به موقعیت خود در رابطه با دوربین اشراف داشته باشید. این کار سادهای نیست. هیچ گونه برنامه ریزی مفصلی در فراشد فیلمبرداری وجود نداشت: با دنبال کردن خط داستانی، فضای زیادی برای بداههپردازی در صحنه وجود داشت. «ارواح خاموش» از بسیاری لحظات جادویی تشکیل شده است، آن هم زمانی که سینما و زندگی واقعی در هم آمیخته میشوند.
نقش طبیعت در فیلم چیست؟
طبیعت، کاراکتر دیگر و شاید باید گفت کاراکتر اصلی در فیلم است. در ابتدا نمیتوانستم لزوم چنان مسافرتهای طولانی را درک کنم، و تنها با رسیدن به لوکیشن و تجربهی آن زیبایی و قدرت باورنکردنی طبیعت، توانستم به دلایل آن پی ببرم. در کُمی، خورشید به ندرت از 40 درجه بالاتر از خط افق میرود، و تقریبا همان شش ساعت زمان جادویی معروف را به وجود میآورد که هر فیلمساز در پی آن است.
برخی گزینشهای بسیار جذاب در رابطه با صدای فیلم وجود دارد...
درست است، و ما چندین تقاضا برای نوار صدای فیلم داشتیم، بدین معنا که مردم نه تنها موسیقی بلکه صداهای مورد استفاده در تصویر متحرک را دوست داشتند، همان مویهی آوازی او، که آن حضور نامرئی کاراکتر مونث در سرتاسر فیلم را موکد میکند.
و داستان آن ترانهی تارکان چه بود؟
در خود کتاب از آن آواز تارکان، خوانندهی ترک نام برده شده بود] کتابی که فیلم از روی آن ساخته شده[، و نه در فیلمنامه. اُسُکین قصد داشت از آن به عنوان نوار صدا برای رقصهای پرهیجان در نزدیکی فانوس دریایی استفاده کند، اما خواننده پول بسیار هنگفتی برای موسیقیاش تقاضا کرد، در نتیجه ما مجبور شدیم به دنبال چیزی جایگزین بگردیم، اما فکر میکنم که فیلم چیزی از دست نداد.
در روسیه، فیلم با همان عنوان کتاب اکران شد. اگرچه، عنوان انگلیسی فیلم چیز کاملا متفاوتی بود. آیا فکر میکنید این قضیه تاثیری بر چگونگی درک فیلم داشته باشد؟
من عنوان انگلیسی فیلم را ترجیح میدهم، به عقیدهی من، دقیقتر ماهیت مردم مارجا را بازتاب میدهد. در نسخهی روسی، عنوان از کتاب گرفته شده، اما واقعیت این است که این عنوان برای بیشتر مردم ناشناخته است. اُفسیانکی -نوعی پرندهی کوچک با سر، گردن و سینهی زرد رنگ- پرندگانی خاکستری، بسیار ساده، معمولی هستند که از کنارشان میگذرید و اصلا به آنها توجه نمیکنید. اگرچه آنها آوازخوانهایی خوب و باورنکردنیاند و پرنده بازان واقعی این نکته را میدانند، اگر زمانی یک قناری زیبا خریدید که از خواندن امتناع کرد، فقط کافی است یکی از آن پرندهها را در قفس او بگذارید و همین پرنده به خواهر جذابترش خواندن خواهد آموخت. از همین روست که، مردم مارجا-آدمهایی بسیار ساده، متواضع و آرام که به دور از شهر و تمدن زندگی میکنند- میتوانند به آدمهای دیگر، آوازهای عشقی بیاموزند.
http://www.nisimazine.eu/Yuliya-Aug.html
روزنامه شرق، شماره 1346، 27/06/1390، صفحه 12، سینمای جهان
- ۰ نظر
- ۳۰ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۵۱