وحیداله موسوی

وبلاگ وحیداله موسوی

وبلاگ وحیداله موسوی

یادداشت ها، مقاله ها، ترجمه ها

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «الن بدیو» ثبت شده است

 



مصاحبه فیلم کامنت: ژان- لوک گدار از فیلم سوسیالیزم سخن می‌گوید

(این مصاحبه ابتدا در تاریخ 23 مه در ویژه نامه‌ی جشنواره کن به چاپ رسید)

مترجم: وحیداله موسوی 

   رُل دقیقا مرکز جهان نیست. شهری نسبتاً کوچک و ابری در شمال لِیک لِمان، در 25 مایلی ژنو، اما همین شهر، بهشتی رؤیایی برای آن دسته از میلیاردرهایی است که از دادن مالیات طفره می‌روند. هیچ خبری در این مکان نسبتاً کوچک، از زیر نگاه آن راننده‌ی تاکسی که ما را از ایستگاه قطار ژنو سوار کرده دور نمی‌ماند: «ببین، اون خونه که اونجاست، پائین تپه، اون خونه‌‌ی مایکل شوماخر است. و پیتر یوستینف هم مدتی اونجا زندگی می‌کرده. خونه‌ی فیل کالینز هم تو همین مسیره...»

   پس ژان- لوک گدار چه؟ «روزی، یک مرد ژاپنی سوار شد و از من پرسید ژان- لوک گدار کجا زندگی می‌کنه. من هم اونو بردم پیش گدار. اون مرده گفت: "چند دقیقه منتظر بمون، سه تا عکس گرفت و پرید تو ماشین و از من خواست برسونمش ایستگاه. گدار حتی تا ژاپن هم شهرت داره.»

   گویی او مشهورترین اسطوره‌ی ساکن در رل است، «حتی تا ژاپن هم»، گدار آنجاست اما نه به آن دلایلی که همسایگان مشهورش در رل زندگی می‌کنند. نشانی رسمی او در فرانسه است. و او مالیاتش را پرداخت می‌کند. او در سوییس زندگی می‌کند چون در آنجا به دنیا آمده است و همان گونه که او خود در طی این مصاحبه به ما می‌گوید، مصاحبه‌ای دامنه‌دار و گسترده مانند همیشه، چون نمی‌تواند در جایی بدون «مناظر خاص ییلاقی» سر کند.  

 

چهار ساعت و اندی در این دفتر نسبتاً سرد و کاربردی، که دقیقاً به اتاق کارش چسبیده، با آن نیم دو جین مونیتور صفحه تخت و قفسه‌هایی مملو از نوارهای وی اچ اس و دی وی دی که او از آن‌ها نقل قول‌هایی بیرون می‌کشد، ما درباره‌ی تاریخ، سیاست، یونان، حق تملک اثر هنری، (و البته) سینما، و حتی درباره‌ی مسائلی شخصی مانند سلامتی و رابطه‌ی او با مرگ نیز حرف زدیم.

 

چرا این عنوان، چرا «فیلم سوسیالیزم»؟

من همیشه پیشاپیش عناوین فیلم‌هایم را انتخاب می‌کنم، مانند ایستگاه‌های بازرسی. عنوان، پیش از هر چیزی در فیلم شکل می‌گیرد، چیزی مانند نت «لا» در موسیقی است. من یک فهرست پُر و پیمان از آن‌ها را دارم. مانند عناوین آریستوکراتیک یا اوراق بهادر بانکی. بیشتر شبیه اوراق بهادر بانکی. من از سوسیالیزم شروع کردم اما با ادامه فیلم دیدم که این عنوان چندان چنگی به دل نمی‌زند. می‌شد فیلم را کمونیسم یا کاپیتالیسم نامید. اما یک واقعه‌ی با مزه اتفاق افتاد: وقتی پرفسور ژان- پل کرنیه مشغول خواندن یادداشت مختصری درباره‌ی فیلم بود که من برایش فرستاده بودم، و در آن یادداشت، نام شرکت تولید کننده، یعنی وگا فیلم، پیش از عنوان فیلم ذکر شده بود، او آن را به صورت «فیلم سوسیالیزم» می‌خواند و فکر می‌کند که عنوان فیلم همین است. او یک نامه‌ی 12 صفحه‌ای برایم نوشت تا بگوید چقدر از آن خوشش آمده است. به خودم گفتم حق با اوست و تصمیم گرفتم تا واژه‌ی فیلم را به سوسیالیزم اضافه کنم. این گونه بود که آن کلمه اندکی درست و حسابی‌تر می‌شد.

 

آن ایده‌ی مسافرت دریایی در مدیترانه از کجا آمد؟ از هومر؟

اول به یک داستان دیگر فکر می‌کردم که در سربینا اتفاق می‌افتاد اما دیدم در اینجا بدرد نمی‌خورد. بنابراین  ایده‌ی خانواده در گاراژ، یعنی خانواده‌ی مارتین به ذهنم رسید. اما برای یک فیلم بلند داستانی مناسب نبود، چون آدم‌ها به شخصیت تبدیل می‌شدند و آنچه اتفاق می‌افتاد به یک داستان تبدیل می‌شد- داستان یک مادر با بچه‌هایش، یکی از همان فیلم‌های معمولی که در فرانسه ساخته می‌شود، با گفتگو و احساسات.

 

حالا که صحبت به اینجا کشیده شد باید بگویم که اعضای این خانواده تقریباً به شخصیت‌های یک داستان قراردادی شباهت دارند. ما مدت‌ها بود که چنان چیزی را در فیلم‌های شما ندیده بودیم.

آره، شاید. در واقع نه کاملاً. پیش از اینکه آدم‌ها به شخصیت تبدیل شوند صحنه‌ها متوقف می‌شوند. آن‌ها بیشتر شبیه مجسمه هستند. مجسمه‌های ناطق. وقتی ما از مجسمه حرف می‌زنیم، بی اراده به این فکر می‌کنیم که «آن‌ها از آن ایام قدیم آمده‌اند» و با گفتن «در ایام قدیم» عازم یک مسافرت و راهی مدیترانه می‌شویم. دلیل وجودی آن مسافرت دریایی نیز همین است. یک کتاب از لئون دوده همان مرد جدل، در اوایل قرن بیستم خواندم که عنوانش سفر شکسپیر بود. در این کتاب به مسافرت‌های شکسپیر در دریای مدیترانه پرداخته می‌شود، زمانی که او مردی جوان و هنوز هیچ چیزی ننوشته بود. همه این‌ها به تدریج بوجود می‌آید.

 

چگونه تمام این ماجرا را پرداخت می‌کنید؟

قانونی وجود ندارد. از شعر می‌آید یا ریاضیات. بویژه از هندسه‌ی باستان. اصرار برای شکل سازی، اینکه یک مربع را داخل دایره بگذارید، یک تانژانت رسم کنید. این همان هندسه‌ی مقدماتی است. اگر مقدماتی است، پس عناصری وجود دارد. بنابراین من دریا را نشان می‌دهم... سخت می‌توان توصیفش کرد، یک چیز انجمن‌گونه است. و اگر بگوییم انجمن، پس می‌توان گفت سوسیالیزم.

 

اگر بگوییم سوسیالیزم پس می‌توان درباره‌ی سیاست حرف زد. مثلاً نظرتان درباره آن قانون هادروپی، درباره‌ی حق مالکیت تصویری...

صد در صد با قانون هادروپی مخالفم. چیزی به نام حق مالکیت بر اثر وجود ندارد. مثلاً من مخالف وراثت‌ام. هیچ دلیلی وجود ندارد که چرا نباید فرزندان هنرمند از حقوق آثار والدین خود بهره مند شوند، البته تا زمانی که به سن قانونی برسند... اما بعد از آن نمی‌دانم چرا بچه‌های راول باید از حق قانونی مالکیت بر «بولرو» برخوردار شوند.

 

شما از آن هنرمندانی که تصاویر فیلم‌های شما را کِش می‌روند ادعای خسارت ندارید؟

البته که نه. برخی آدم‌ها چیزهایی را روی اینترنت می‌گذارند و این کار در کل عمل چندان درستی نیست. اما این احساس را ندارم که دارند چیزی از من کِش می‌روند.  شخصاً از اینترنت استفاده نمی‌کنم. آنه - ماری [میوویل، مونس گدار و فیلمساز] چرا. اما در فیلم من برخی تصاویر از اینترنت گرفته شده‌اند، مثلاً تصاویر آن دو گربه با هم.

 

برای شما آیا تفاوتی بین آن تصاویر گمنام از گربه‌ها که در اینترنت وجود دارد و نمایی از فیلم «پاییز قبیله شاین» از جان فورد که شما در فیلم سوسیالیزم استفاده کرده‌اید وجود دارد؟

نمی‌دانم طبق قانون چرا باید چنان تمایزی بین آن‌ها قائل شد. اگر مجبور می‌شدم در برابر اتهام کِش رفتن تصاویر در فیلم‌هایم از خود دفاع کنم، دو وکیل با دو رویکرد متفاوت استخدام می‌کردم. یکی از آن‌ها به دفاع از حق نقل قول می‌پرداخت که بندرت در سینما وجود دارد. در ادبیات می‌توانیم به تفصیل، نقل قول کنیم. در کتاب هِنری میلر[نبوغ و هوس: سفری در میان نوشته‌های مهم هنری میلر] از نورمن مِیلر، 80 درصد از کتاب را جملات هنری میلر و 20 درصد از آن را جملات نورمن میلر تشکیل می‌دهد. دانشمندان مجبور نیستند برای استفاده از فرمولی که یک کالج کشف کرده حق تألیف بپردازند. این یعنی نقل قول، اما فقط سینماست که از به رسمیت شناختن این امر امتناع می‌کند. وقتی من کتاب پرونده‌های پلیس از ماری داروسک را می‌خوانم فکر می‌کنم که چقدر خوب است که او از منظری تاریخی به این مسأله نگریسته است. واقعاً حقوق مؤلف امری ناممکن است.

یک مؤلف هیچ حقی ندارد. من هیچ حقی ندارم. فقط تعهداتی دارم و بس. و در فیلم‌های من انواع دیگری از وام گیری‌ها وجود دارد که نقل قول نیستند بلکه صرفاً قطعاتی گزینش شده‌اند. مانند وقتی که برای تست خون از شما نمونه می‌گیرند تا آن را مورد تجزیه و تحلیل قرار بدهند. آن وکیل دوم من به همین قضیه می‌پردازد. او مثلاً از بکارگیری تصاویر هنرمندان بند باز در فیلم سواحل ساخته‌ی آنیس در فیلم من دفاع می‌کند. این نما، نوعی نقل قول نیست، من از فیلم  نقل قول نکرده‌ام: من از اثر او بهره مند شده‌ام. قطعه گزینش شده‌ای است که من آن را گرفته‌ام و در جای دیگری استفاده کرده‌ام در نتیجه معنای دیگری یافته است، در اینجا نماد صلح برای خاورمیانه است. من پولی بابت این نما پرداخت نکردم. اما اگر آنیس از من پولی طلب می‌کرد، فکر می‌کنم مبلغ منصفانه‌ای به او می‌پرداختم. این مسأله به بودجه‌ی فیلم مربوط بود، به تعداد بینندگانی که جذب می‌کرد...

 

برای بیان صلح در خاورمیانه از طریق یک استعاره، چرا بجای استفاده از تصویری که خودتان گرفته‌اید ترجیح می‌دهید بار معنایی مجددی به یک تصویر متعلق به آنیس واردا بدهید؟

فکر کردم این استعاره در فیلم آنیس واقعاً خوب بوده.

 

اما آن معنا در آن نیست...

نه البته که نیست. من با جابجا کردن تصویر آن را ساختم. فکر نمی‌کنم به تصویر آسیبی رسیده باشد. فکر کردم برای آنچه می‌خواستم بگویم بسیار مطلوب است. اگر اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها سیرکی براه می‌انداختند و یک نمایش بندبازی دو نفره اجرا می‌کردند، اوضاع در خاورمیانه جور دیگری پیش می‌رفت. برای من این تصویر یک بازی بسیار مطلوب را نشان می‌دهد دقیقاً همان چیزی که منظورم بود. به این دلیل بود که آن تصویر را همانگونه که بود استفاده کردم.

 

تفکر مالکیت درسوسیالیزم فیلم  تحلیل می‌رود، و اثر هنری نیز با این عمل شکل می‌گیرد.

هنر نباید دارایی باشد. بومارشه فقط می‌خواست از بخشی از عواید عروسی فیگارو بهره مند شود. او می‌توانست بگوید «من کسی هستم که فیگارو را نوشته.» اما گمان نمی‌کنم که او می‌گفت «فیگارو مال من است.» این حس هنر به عنوان دارایی بعدها پدید آمد. امروزه به کسی که برج ایفل را چراغانی می‌کند پول می‌دهند اما اگر ما بخواهیم از برج ایفل فیلم بگیریم باز هم مجبوریم پولی به او بدهیم.

 

فیلم شما همزمان با نمایش آن در سالن‌های سینما بصورت آنلاین در دسترس عموم قرار داده شده بود.

ایده‌ی این کار از من نبود. وقتی که ما تریلر فیلم را ساختیم که در واقع کل فیلم با حرکت سریع است، پیشنهاد کردم که آن را در یو تیوب بگذاریم چون جای خوبی برای چنان چیزهایی است. پخش کننده‌ی فیلم پیشنهاد کرد که فیلم را آنلاین کنیم. خب آن‌ها هزینه‌ی فیلم را داده بودند و من هم موافقت کردم. اگر با من بود که فیلم را اینگونه با این روش پخش نمی‌کردم.

4سال طول کشید که این فیلم ساخته شود. در تولید آن از شیوه‌ی بسیار غیرمتعارفی استفاده شد. 4نفر از ما بطور همزمان و کاملاً یکسان فیلمبرداری می‌کردیم، من و باتاگیا، آراگنو و گریواس. هر یک از ما جداگانه کار می‌کرد. گریواس تنها به مصر رفت و با یک عالمه راش برگشت. فکر می‌کنم فیلم می‌توانست در روند توزیع نیز از چنان نسبت زمانی بهره مند شود.

 

از نظر عملی به چه معناست؟

دوست داشتم که پسر و دختری را استخدام می‌کردیم، زوجی که بخواهد نمایش بدهد، که اندکی از سینما شناخت داشته باشد، همان نوع آدم‌هایی که در جشنواره‌های کوچک فیلم ملاقات می‌کنیم. ما به آن‌ها یک دی‌وی‌دی می‌دادیم و بعد از آن‌ها می‌خواستیم که چتربازی یاد بگیرند. سپس ما بصورت تصادفی بر روی نقاطی از نقشه کشور فرانسه دست می‌گذاشتیم و آن‌ها با چتر به همان مکان‌ها می‌پریدند. و آنان مجبور بودند تا برای هر کسی که با او برخورد می‌کنند فیلم را نمایش بدهند- در کافه، هتل، آن‌ها باید به نوعی از پس آن بر می‌آمدند. بیشتر از سه یا 4 یورو هم از کسی نمی‌گرفتند. می‌توانستند از این ماجراها فیلم بگیرند و سپس آن را بفروشند. به یمن آن‌ها می‌توانستید دریابید که توزیع این فیلم چگونه است. فقط پس از چنان کاری بود که می‌توانستید تصمیم بگیرید که فیلم خود را در سالن‌های معمولی سینما نمایش بدهید یا خیر- آن هم پس از اینکه یک یا دو سال از تفحص درباره این موضوع می‌گذشت. چون پیش از آن شما هم مثل من هستید: نمی‌دانید این فیلم چگونه است، نمی‌دانید چه کسانی ممکن است به آن علاقه نشان بدهند.

 

شما تقریبا از رسانه‌ها دست کشیدید. در دهه‌ی 80 می‌توانستیم شما را در مطبوعات و گاهی هم در تلویزیون ببینیم...

بله ولی الان دیگر چنان کاری من را خسته می‌کند. دیگر سعی نمی‌کنم در یک جریان خاص تلویزیونی اخلال ایجاد کنم. در گذشته، اندکی بیشتر به چنان کاری اعتقاد داشتم. گمان نمی‌کردم که این کار چیزی را تغییر بدهد اما فکر می‌کردم که چنان کاری آدم‌ها را ترغیب کند تا به شکل متفاوتی عمل کنند. آن‌ها فقط سه دقیقه به چنان کاری علاقه نشان می‌دهند. هنوز هم چیزهای بسیاری در تلویزیون نظر من را بخود جلب می‌کنند: برنامه‌هایی درباره حیوانات، شبکه‌های تاریخی. من شبکه‌ی خانه را نیز دوست دارم. یک آدم بیمار وجود دارد که همه دور او جمع می‌شوند، شخصیت‌ها احساسات خود را از طریق زبانی فرا فنی بیان می‌کنند. چنین چیزی را می‌پسندم. اما نمی‌توانستم بیش از 10 اپیزود آن را بصورت متوالی ببینم.

 

چرا از آلن بدیو یا پتی اسمیث دعوت کردید و آنوقت آنقدر کم از آن‌ها فیلم گرفتید؟

 

  پتی اسمیث اینجا بود، خب من هم از او فیلم گرفتم. نمی‌دانم چرا باید از او بیشتر از مثلاً یک گارسن فیلم بگیرم.

 

چرا از او خواستید آنجا باشد؟

بخاطر اینکه یک آمریکایی خوب آنجا باشد. کسی که تبلور چیزی بجز امپریالیسم باشد.

 

و آلن بدیو؟

می‌خواستم نقل قولی از متن هوسرل درباره‌ی هندسه داشته باشم، و کسی را می‌خواستم که نتیجه گیری خودش را از آن ارائه بدهد. و او هم علاقه نشان داد.

 

چرا در یک اتاق خالی از او فیلم گرفتید؟

چون کنفرانس او مورد علاقه مسافران در آن کشتی مسافرتی نبود. ما اعلام کردیم که کنفرانسی درباره هوسرل برگزار خواهد شد اما کسی نیامد. وقتی ما بدیو را در این اتاق خالی قرار دادیم او واقعاً خوشش آمد. گفت: «بالاخره در برابر هیچکس حرف خواهم زد.» [می‌خندد] می‌توانستم با استفاده از نمای درشت از او فیلمبرداری کنم اما مهم بود که نشان داده شود آن سخنرانی در یک بیابان ایراد می‌شود، چون ما در بیابان هستیم. این حرف، من را به یاد جمله‌ای از ژان ژنه می‌اندازد: «ما باید برویم و تصاویر را بگیریم چون آن‌ها در نوعی بیابان‌اند.» در سینمای من هیچگاه مقصدی وجود ندارند. من کسی نیستم که این اتاق خالی را ابداع کرده باشم. من نمی‌خواهم چیزی بگویم، سعی می‌کنم نشان بدهم یا آدم‌ها را وادار به احساس کردن کنم یا آن‌ها را قادر کنم تا چیزی پس از آن بگویند.

 

 

 

می‌گویید طرفداران حفظ محیط زیست نباید حزب داشته باشند؟

می‌دانید، احزاب سیاسی... همیشه موضع گیری وجود دارد. حتی گاهی نام آن‌ها نیز به چنین چیزی اشاره می‌کند. دوگل مخالف احزاب سیاسی بود. طی آن مدت آزادسازی، او باز هم کسانی از میان گروه مقاومت به احزاب وارد می‌کرد تا جلو آمریکایی‌ها بایستد. حتی جبهه‌ی ملی هم وجود داشت. اما بعداً همان چیز مشابه نبود. بخشی از حزب کمونیست بود که در آن برهه مسئولیتی داشت. واقعاً نمی‌فهمم که چرا آن آدم‌ها این نام را حفظ کردند. یک حزب...

 

نقل قول یکی مانده به آخر فیلم این است: «اگر قانون ناعادلانه است، عدالت پیش از قانون می‌آید...»

این جمله در رابطه با حقوق مؤلف است. تمام دی‌وی‌دی‌ها با برچسب اف‌بی‌آی شروع می‌شوند که کپی کردن را عملی مجرمانه دانسته است. اما این جمله پژواک دیگری نیز برایمان دارد. مثلاً می‌توانیم به دستگیری رومن پولانسکی فکر کنیم.

 

از اینکه رومن پولانسکی در کشور شما دستگیر شده چه احساسی دارید؟

من خودم یک آدم فرانسوی- سوییسی هستم. ظاهراً من سویسی هستم اما نشانی رسمی من در فرانسه است، جایی که من مالیاتم را پرداخت می‌کنم. در سوییس مناظر خاصی وجود دارد که من عاشقشان هستم و می‌ترسم مبادا روزی بدون آن‌ها زندگی کنم. و ریشه‌های من اینجاست. اما از لحاظ سیاسی چیزهای بسیاری من را شگفت زده می‌کنند. سوییس مجبور نبود در قضیه‌ی پولانسکی تسلیم خواسته‌های ایالات متحده شود. مهم بود که درباره‌ی آن بحث بشود اما گردن نهادن به آن نه. دوست داشتم تمام فیلمسازان در کن تظاهراتی براه می‌انداختند و غیرمنصفانه بودن عدالت در سوییس را زیر سوال می‌بردند، همانگونه که این کار را برای جعفر پناهی آن فیلمساز محبوس انجام دادند. باید بگوییم: «رژیم سوییس خوب نیست.»

 

نظر شما درباره  ایجاد محدودیت برای مناره‌ها؟

قضیه‌ی بوداری است. من مانند قذافی درباره سوییس فکر می‌کنم: سوییس فرانسوی‌زبان به فرانسه تعلق دارد، سوییس آلمانی به آلمان، سوییس ایتالیایی به ایتالیا و همین است که هست، دیگر سوییسی وجود ندارد!

 

بحران در یونان پژواکی شدید در فیلم شما یافته است.

ما باید از یونان ممنون باشیم. جهان غرب وامدار یونان است. فلسفه، دموکراسی، تراژدی... ما همیشه پیوند بین تراژدی و دموکراسی را فراموش می‌کنیم. بدون سوفوکل، پریکلسی وجود نمی‌داشت. بدون پریکلس سوفوکلی وجود نمی‌داشت. این جهان تکنولوژیک که ما در آن زندگی می‌کنیم همه چیز خود را مدیون یونان است. چه کسانی منطق را ابداع کردند؟ ارسطو. همان چیزی است که قدرت‌های غالب همواره از آن بهره می‌برند تا اطمینان حاصل کنند که هیچگونه تناقضی وجود ندارد، پس به همین منطق متوسل می‌شویم. می‌توانم به نام حقوق مولف از دنیای معاصر میلیاردها پول طلب کنم و منطقی می‌بود اگر همه آن پول را به آن‌ها می‌دادم.

آیا انتخاب اُباما تصور شما از خط مشی‌های بین‌المللی آمریکا را تغییر داد؟

جالب است، اِدوی پِلِنل هم همین سوال را از من پرسید. من کاملاً نسبت به انتخاب اُباما بی تفاوتم. فقط امیدوارم که بزودی ترور نشود. واقعیت این‌که او مظهر ایالات متحده است و چندان به زمان حکومت جرج بوش شباهت ندارد. اما گاهی وقتی اوضاع بدتر می‌شود برخی چیزها واضح‌تر بنظر می‌رسند. وقتی شیراک در مرحله دوم انتخابات با لو پن [رهبر جبهه ملی]روبرو شد، فکر می‌کنم که چپی‌ها باید از دادن رای خودداری می‌کردند و به شیراک رای نمی‌دادند. بهتر بود می‌گذاشتند آن چیز بدتر اتفاق بیافتد.

چرا؟ این کار خطرناکی بود...

چون در برخی مواقع موجب می‌شود که مردم فکر کنند. مانند سونامی...

سونامی ما را به تفکر درباره چه وا می‌دارد؟

درباره آنچه طبیعت می‌نامیم و ما بخشی از آن هستیم. این‌ها لحظاتی هستند که او انتقام می‌گیرد.

آیا هنوز هم به ورزش علاقه دارید؟

بله، اما واقعا ناراحتم از اینکه بازی فوتبال اکنون شدیدا توهین‌آمیز است....سوای بارسلونا. اما بارسلونا نمی‌تواند استاندارد خود را در بیش از دو بازی متوالی حفظ کند.

بستگی دارد، در برابر آرسنال که توانستند.

بله اما در برابر میلان خیر. چرا درستش نمی‌کنند؟ وقتی نمی‌توان از پس آن برآمد خب بازی‌های کمتری برگزار کنند.

زمستان گذشته شما فیلمی بسار کوتاه با عنوان ستایش برای اریک رومر ساختید...

می‌خواستم از عناوین مقاله‌هایش استفاده کنم تا آن چیزهایی را در ذهن تداعی کنم که همراه با او در دهه50 در کایه انجام دادیم همان زمانی که جوان بودیم.

 

آیا با این زمانی که برایتان مانده هیچ ایده‌ای برای ساخت یک شاهکار در ذهن ندارید؟

نه. من به شاهکار اعتقاد ندارم. آثار وجود دارند، ما آثار جدیدی خلق می‌کنیم اما اثر به معنای مطلق آن، شاهکار، من که به چنان چیزی اعتقاد ندارم. ترجیح می‌دهم از پیشرفت حرف بزنم. در حرفه من فراز و نشیب‌هایی وجود داشته است، تلاش‌هایی .... خیلی زیاد به این در و آن در زدم. می‌دانی، سخت‌ترین چیز این است که به یک دوست بگویید کاری که دارد انجام می‌دهد چندان کار خوبی نیست. رومر این شجاعت را داشت که این را به من بگوید، در همان دوران کایه، گفت که آن ریویو من درباره بیگانگان در ترن بد بوده. ریوت نیز می‌توانست چنان چیزی را بگوید. اما تروفو هرگز من را نبخشید آن هم به این دلیل که فکر می‌کردم فیلم‌های او مزخرف‌اند. او حتی بیشتر ناراحت شد که نمی‌توانست با همان شیوه بدی از فیلم‌های من حرف بزند که من در مورد فیلم‌های او.

 آیا واقعا فکر می‌کنید که فیلم‌های تروفو مزخرف‌اند؟

نه، مزخرف نه... نه بدتر از سایر چیزها... نه بدتر از آن فیلم‌های شابرول. اما آن سینمایی نبود که ما آرزویش را داشتیم.

آیا درباره آیندگان نگرانید؟

نه ابدا.

آیا تا حالا ذهنتان را بخود مشغول کرده است؟

هرگز

 سخت می‌توان چنان چیزی را باور کرد. شما نمی‌توانید پی‌یرو خله را بسازید بدون اینکه قصدتان ساختن یک شاهکار نبوده باشد، اینکه قهرمان دنیا نباشید، اینکه تا ابد نامتان در تاریخ ثبت نشود...

شاید شما درست می‌گویید. مطمئنا من در آن روزهای آغازین چنان ادعایی می‌کردم. اما خیلی سریع برگشتم.

آیا اصلا درباره مردن فکر می‌کنید؟

بله،  بدون تردید. با آن مشکلات جسمانی.... من بیشتر از گذشته باید هوای خودم را داشته باشم. زندگی خود را تغییر می‌دهد. به هر حال مدت‌هاست که من از زندگی اجتماعی خود گسسته‌ام. دوست داشتم یکبار دیگر تنیس بازی می‌کردم. بخاطر مشکلات زانو مجبور شدم آن را کنار بگذارم. وقتی پیر می‌شویم، دوران کودکی باز می‌گردد. چیز خوبی است. و نه، من اصلا درباره مردن نگران نیستم.

بنظر می‌رسد که شما کاملا بریده‌اید؟

برعکس، برعکس! من کاملا متصلم![می‌خندد] حالا که صحبت‌ها به اینجا کشیده شد باید بگویم که اگر قرار باشد آنه- ماری بیش از من عمر کند، او این واژه‌های «برعکس» را بر سنگ قبرم حک خواهد کرد.

  روزنامه شرق