وحیداله موسوی

وبلاگ وحیداله موسوی

وبلاگ وحیداله موسوی

یادداشت ها، مقاله ها، ترجمه ها

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آندره زیاگینتسف» ثبت شده است

آندره زیاگینتسف درباره النا 

مترجم: وحیداله موسوی

النایِِ زیاگینتسف، داستان دو جامعه را روایت میکند که در چارچوب حیطههای یک ازدواج با هم تماس برقرار میکنند. ما زیاگینتسف را در کن ملاقات کردیم، جایی که فیلم او جایزه ویژه هیات داوران در بخش «نگاه ویژه» را دریافت کرد....

 ***********************************************

 در یکی از آخرین تصاویر فیلم، نوزاد کوچک خانواده را روی بستر مرگ شوهرمقتول می بینیم. چه آیندهای در انتظار این خانواده است؟

آن تصویر در واقع گونهای جریان دوباره زندگی است. میتوان چنین تفسیری داشت. میتواند به این معنا باشد که زندگی یک چرخه است.

فکر میکنم که آن خانواده کاملا به این مکان خو میگیرد و آنجا را از آنِ خود خواهد کرد. آنها بلالهای در نمک خوابانده شده را در حمام قرار خواهند داد، دیواری خواهند ساخت تا مجبور نباشند به صدای گریه بچه گوش دهند. آن فضا را پس خواهند گرفت، همان مکانی که من در سکانسی از فیلم نشانش دادهام، جایی که میگویند قصد انجام چه کاری را دارند.

 پس زندگیشان، فردیتشان تباه نخواهد شد. اگر روش متفاوتی در پیش بگیرند نخواهند مرد؟

خیر. آنان مانند بربرهایند. قوانین زندگی خود را بر هر محیطی که واردش میشوند، تحمیل میکنند. آنان اینگونه رفتار میکنند. حتی فکر کردم که عنوان متفاوتی برای فیلم انتخاب کنم، اگرچه عنوان النا از همان ابتدا وجود داشت. بنابراین در مرحلهای فکر کردیم که فیلم را «هجوم بربرها» بنامیم. البته این عنوان بیش از اندازه تقلیلگرایانه میشد، اما اساسا همین گونه است.

آیا النا میتواند با جنایتش کنار بیابد؟

 امیدوام مردم هم به همان شکلی فیلم را ببینند که من دیدم. سعی کردم به مراحل مختلفی اشاره کنم که به آینده و وضعیت روانی او مرتبط میشد. مثلا، در آن صحنهای که با اسب مرده سر-و-کار داشتیم، وقتی که او در قطار است؛ صحنهای که نور به آپارتمان پسرش میآید. اینها نشانههای وضعیتی اخلاقیاند که تقریبا غیرقابل تحملاند و سرانجامی نخواهند داشت. او نسبت به آنچه انجام داده بیتفاوت نیست. آن نشانهها اثراتی برجا میگذارند که او مجبور است تحملشان کند.

اسب آدم را به یاد استعارههای مورد علاقه تارکوفسکی میانداخت...

یک قیاس مهم اما در عین حال بسیار هولناک، زیرا برای تارکوفسکی اسب همیشه زیبا و نیرومند است. فکر میکنم که اسب مرده، همان خصوصیت زمانه ماست. نوعی فقدان ایمان، نوعی فقدان امید برای آینده وجود دارد.

تلویزیون چه نقشی در فیلم ایفا میکند؟

فکر میکنم که تلویزیون چنان حضوری دارد که کاراکترها را از دیدن خود در آینه بازمی دارد. آنان به زندگانی دیگران مینگرند تا مجبور نشوند به خود بنگرند. تلویزیون نوعی آینه از  افتاده است که آن مرد برای خود برمیگزیند تا مجبور نباشد با شخصیت خود سر-و-کله بزند.

میدانم که امروزه جوانان بسیاری وجود دارند که  دیگر تلویزیون نمیبینند. مردم بیش از پیش، از داشتن تلویزیون در خانههایشان سر- باز میزنند. جوانان از طریق اینترنت ارتباط برقرار میکنند و از طریق همین اینترنت است که آنان اطلاعاتی درباره جهان خارج دریافت میکنند. تلویزیون به این دلیل هولناک است که تصویر رخدادهای بیرونی را کوچک جلوه میدهد، و دلیل انزجار جوانان از تلویزیون نیز همین است.

بنظر میرسید که تلویزیون هر دو عالم را به هم متصل میکند، عالم خانواده النا و عالم شوهر النا را. آیا شباهتهای دیگری نیز وجود دارد؟

فکر نمیکنم که شباهتهای دیگری نیز در میان باشد. این دو عالم از هم منفکاند. اگر آدم پولداری سوار بر اتوموبیلی باشید که پنجرههایش را رنگ کردهاید تا آدمهای دیگر شما را نبینند، در عوض، شما هم آن زندگانی بیرون از اتوموبیلتان را نمیبینید. اگر این آدمها بروند و فیلمی را تماشا کنند، به یک سالن مشابه نمیروند، زیرا «سالنهای ویژه»ای برای آدمهای پولدار وجود دارد. این دو عالم در هم نمیآمیزند. تفاوت بین این دو عالم بسیار زیاد است، فاصله بین آنها بسیار زیاد است. هیچکدام از این جهانها شانس کشف جهان دیگر را ندارد. یک جهان خاص دلیلی برای دیدن زندگی جهان دیگر ندارد، و جهان دیگر نیز ابزاری ندارد.

آنها ابزاری در اختیار ندارند، اما آیا میل برای پول چیزی نیست که در هر دو عالم مشترک است؟

درست است، این مساله برای همه جوامع صدق می کند. پول خون فقراست... پول تنها امکانی است که میتوان با آن رویاها را به واقعیت تبدیل کرد. هر دو طرف حاضر در فیلم این نکته را میدانند. برای برخیها بلندپروازی نیز هست. مثلا یک فرد دارا که 900 میلیون دارد، شاید اگر آنگونه که باید بلند پرواز باشد، بتواند این مبلغ را به 1 میلیارد افزایش دهد.

آیا النا میتواند در برابر وسوسه پول مقاومت کند؟

من حتی از این هم فراتر میروم. فکر میکنم که النا واقعا عاشق آن مرد است، او کاملا ایمان دارد که عاشق ولادیمیر است. تاحدودی یک رابطه روحانی بین آنان وجود دارد. اگر مساله تصمیمگیری برای وصیتنامه وجود نمیداشت، آنان بدون هیچ مشکلی به زندگیشان ادامه میدادند. او سعی میکند راه حلهایی جایگزین برای احتراز از تصمیمگیری بیابد.

اما فارغ از احساسات احتمالیتان برای فرد دیگر، اگر پای خودتان در میان باشد، خودتان را ترجیح خواهید داد، و اگر پای خانوادهتان در میان باشد، دودمان آنان است که باید ادامه یابد. این اولویت است.

 

آیا فیلم شما فمینیستی است؟

خیر. سوای هر چیزی، امروزه زنان هنوز هم کاملا وابستهاند، آنان به پول، سرمایه، شوهرانشان وابستهاند. ما هنوز نیز در جامعهای پدرسالارانه زندگی میکنیم. اما من این را از سر اعتراض نمیگویم بلکه فقط یک نگاه است و بس. النا واقعا خودش این تصمیم را گرفت، او میداند که چه میکند و باید با چه چیزی روبرو شود.

با تشکر از شما

مصاحبه گر: موریتز فایفر


بولتن فیلم اروپای شرقی (eefb.org)http://eefb.org/archive/may-2011/cannes-2011/andrey-zvyagintsev-on-elena/

  روزنامه شرق، شماره 1439، 20/ 10/ 1390، سینمای جهان